تئوری توطئه راه دررو برای بازندگان سیاسی

اخیرا سه تن از بنیادگراهای آمریکایی ادعا کرده اند که بحران های اقتصادی اخیرا توطئه دموکرات ها برای پیروزی اوباما در انتخابات ریاست حمهوری بوده است که توسط گروهی از روزنامه نگاران و با طراحی سناتور دموکرات نیویورک، چاک شومر، تحقق یافته است.
البته این اولین بار نیست که همچین ادعاهایی از جانب این گروه مطرح می شود. در سال 2004 نیز، جورج سوروس متهم شد که با طراحی یک بحران اقتصادی قصد شکست بوش در انتخابات دور دوم ریاست جمهوریش را داشته است. جالب اینجاست این همان جورج سوروسی است که در ایران نیز توسط فیلم تهیه شده از هاله اسفندیاری متهم شد که قصد برپایی انقلاب مخملی در ایران را داشته است.
شباهت بسیار نزدیکی که در میان مدعین توطئه با مدل ایرانی و آمریکایی به چشم می خورد، شکست سیاست های ایشان می باشد. جورج بوش با هزاران مشکل بین المللی و داخلی کاخ ریاست جمهوری را ترک می کند و در ایران نیز شاهد مشکلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بسیاری هستیم.

شاهنشين چشم من تکيه گه خيال توست

دیروز صبح خانوادم تماس گرفتند (شب یلدا بود توی ایران). همه دور هم جم بودند و فال حافظ هم براه بود. گفتند که برای تو هم فال گرفتیم و این شعر درآمد:

تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز
کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو
دولت عشق بين که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت می‌شکند گدای تو
خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند
اين همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاين سر پرهوس شود خاک در سرای تو
شاهنشين چشم من تکيه گه خيال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
خوش چمنيست عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو

میهمان ناخوانده

در سفر اخیر بوش به عراق، یک خبرنگار عراقی کفش های خود را به سمت بوش و مالکی که در یک کنفرانس خبری در کنار هم قرار داشتند، پرتاب کرده و او را «سگ» خطاب کرده است. اگر به زمان حکومت صدام حسین بر عراق برگردیم، هیچگاه خبرنگاری به خود جرات نمی داد تا با همه ظلم ها و جنایت هایی که دیکتاتور بر عراق روا می داشت، کوچکترین اعتراضی کند و در چشم ناظر خارجی شاید همین صحنه نشانه ای از آزادی بیان در کشوری با تجربه دیکتاتوری مخوف صدام حسین باشد. اما روی دیگر سکه که در عمق کینه خبرنگار به بوش نهفته است، همانی نا امنی حاکم بر عراق است. کشوری که هر هفته شاهد یک بمب گذاری و کشتار ده ها نفر شهروند بی گناه می باشد که حتی تصور آن هم برای لحظه ای دشوار است. هر لحظه زندگی در عراق با ترس و دلهره یک انفجار و کشتار می گذرد. تصور کنید وقتی یکی از اعضای خانواده از خانه خارج می شود مطمئن نیستند که آیا دوباره او را خواهند دید؟ البته عراقی ها حتما خود را با این شرایط وفق داده اند؛ مانند لبنانی های زمان جنگ های داخلی. حتما برای عراق هم این التهاب و ترس جزو روزمرگی زندگی شده ولی هنوز زمان آن فرا نرسیده که آثار آن مشخص شود. آثار آن وقتی آشکار می شود که این شرایط پایان یابد و عراقی ها به گذشته بازگردند و مرور کنند که چه باخته اند و در کجا قرار دارند و آنگاه است که انگار روی زخمهای کهنه شان نمک می ریزند و آن روز به قطع خواهند گفت: «بهار دیگری آمده است آری، اما برای آن زمستان ها که گذشت، نامی نیست».
این حرف درستی است که عراقی ها اگر چه در زمان صدام آزادی نداشتند و سایه دیکتاتور تمام زندگیشان را فرا گرفته بود ولی امنیت داشتند. امنیت سیاسی نبود ولی امنیت اجتماعی بود. همچنین این که آزادی بدون پرداخت هزینه میسر نیت نیز حرف درستی است ولی درد دل مردم عراق این است که با میل و رقبت و آگاهی خود این پرداخت این هزینه را تقبل نکردند، این هزینه ایست که توسط بوش و هامیانش بر مردم عراق تحمیل شده است و پرتاب آن کفش نیز نشان از بغضی دارد که در دل مردم عراق و گلوی آن خبرنگار عراقی، از تحمیل آن هزینه ناخواسته، جمع شده است.

وازه چدید قطعنامه دان

امروز با دوستی بحث این بود که این جمله احمدی نژاد که "آنقدر قطعنامه بدهید که قطعنامه دانتان پاره شود" چه جوری در گزارش های خبری شبکه های خارجی ترجمه شده است. در نهایت عبارت زیر مورد توافق قرار گرفت:
"Issue sanction resolutions as many as your resolution holder gets ripped"
البته هرچه گشتم نتوانستم خبری روی google news بیابم. معلوم است که خیلی جدی گرفته شده!!!

نیویورک تایمز

امشب داشتم برای دوستی قدیمی اولین مرحله روشنفکری در North America را توضیح می دادم که با مطالعه نیویورک تایمز شروع می شود. هر چند من برای مزاح این مطلب را تعریف کردم ولی بعدا دیدم که دور از واقعیت هم نیست. این هم مثل مجله کیان می ماند که شاید روزی و روزگاری می توانست نماد روشنفکری ایرانی باشد.

بچرخ تا بچرخیم

دیروز ایمیلی دریافت کردم با این محتوا:

شركت مخابرات ايران از تاريخ 20 آبان ماه امسال به تمامي افرادي كه از Yahoo در داخل ايران استفاده مي‌كنند يك ايميل خواهد زد با عنوان "Carte internet majani". هنگامي كه اين ايميل را باز كنيد يك KeyLogger با حجم 32 كيلوبايت روي دستگاه شما نصب مي‌شود و از اين پس هر متني را كه تايپ كنيد در هر 20 دقيقه به آدرس ايميل research@irantelecom.ir فرستاده خواهد شد كه كاملاً قابل خواندن است.
به هيچ وجه اين ايميل را باز نكنيد.
اين پيغام را به دوستان خود نيز برسانيد.

یک روی سکه این پیام با براداشت ساده از متن مذکور حاصل می شود و آن چیزی نیست به جز همراهی و با هم برای حفظ حریم خصوصیمان دربرابر دولتی که به تجاوز به حریم خصوصی افراد در جامعه متهم است. شاید اکثر کسانی که این پیام را دریافت می کنند بدون هیچ سئوالی این پیام را برای دوستان خود ارسال نمایند تا همان زنجیره معروف به مقاومت مدنی را کامل کنند. شاید کمتر کسی از خود بپرسد که آیا این حقیقت دارد؟ معمولا کارنامه حکومت در این زمینه اینقدر سیاه است که مثل چوپان دروغگو وقتی راست هم بگویدکسی باور نمی کند. اگرچه با شناختی که از زیر ساختهای مورد نیاز برای آرشیو کردن این اطلاعات دارم، تقریبا چنین کاری را غیر ممکن می دانم و این نکته ایست که کمی از روی دیگر سکه را نمایان می سازد.
به نظر من این گونه ایمیل ها که در بعضی موارد با مقاصد خیرخواهانه و گاهی دوست مدارانه و در بعضی موارد هم با انگیزه اقتصادی به گردش دعوت می شوند، چنبه های کاملا آماری دارند. و دقیقا سوژه مورد بررسی آماری در این تحقیق همان انگیزه به چرخش درآرودن ایمیل می باشد.
فرض کنید برای بررسی میزان اعتماد مردم به حکومت و میزان آمادگی کاربران اینترنتی در مقاومت های مدنی، ایمیلی با محتوای درج شده در ابتدای مطلب، تولید شود و از دوستان خود بخواهیم که این ایمیل را برای دوستانشان بفرستند.
اگر من به عنوان یک محقق در یک موسسه آماری این قصد را داشته باشم، به یکی از بانکهای اطلاعاتی ایمیل کاربران اینترنتی مراجعه می کنم و با تقسیم ایمیلها به N گروه تصادفی ایمیل مذکور را برای این گروههای مستقل ارسال می کنم و در نهایت منتظر بازگشت ایمیل ارسال شده به M ایمیل باکس شناخته شده خودم می شوم. در نهایت با متوسط گیری روی تعداد بازگشت ها به تعداد ارسال ها می توانیم معیارهای آماری خوبی برای پاسخ به سوژه مورد بررسی داشته باشیم.
حال می ماند که این آمار مورد علاقه چه گروهی می باشد. خیلی از گروهها و سرویس های اطلاعاتی می توانند برای مدلل کردن تحلیل های خود دست به اینگونه تحقیقات بزنند. اما آن دسته ای که من بسیار مایلم آنها به دنبال این تحقیقات باشند، همان حکومت جمهوری اسلامی ایران است که شاید با دیدن این آمار کمی هم به فکر فرو روند و در سیاست های فرهنگی و اطلاعاتی خود تجدید نظر نمایند.
برای ارسال این پیام مهم به حاکمان، من هم ایمیل مذکور را برای دوستان خود ارسال می کنم.

کاتب هم رفت


احمد آقالو از بین ما رفت. اولین نقشی که از اون بیاد آوردم در یک تله تئاتر با ژاندر معمایی بود. البته بعدشم یاد سلطان و شبان افتادم و با هم خونم نشستیم چند تا قسمتش رو روی یوتیوب تماشا کردیم و از بازی آقالو در نقش کاتب دربار لذت بردیم.
هنرمندانی مثل او آنقدر از خود می گذارند که هیچگاه فراموششان نمی کنیم.
روحش شاد.

در ارتباط با بازداشت درخشان

وقتی از وطن دوری نمی دونی که کدوم خبر رو باید باور کنی و کدوم رو نباید؟
چند وقته که از بازداشت حسین درخشان می نویسند ولی هیچکدوم رسمی نیست. تا که امروز ابراهیم نبوی در سایت خودش مطلبی نوشت در محکومیت بازداشت درخشان.
هر چند که حسین درخشان چماقی بود که گاهی خودش میزد توی سر منتقدین عملکرد دولت و گاهی هم طرفداران دولت از آن برای کوبیدن بر سر منتقدان استفاده می کردند ولی این باعث نمیشه که از حقوق انسانیش دفاع نکنیم.
البته من اینجا از یک جنبه دیگر هم می خواهم به این بازداشت نگاه کنم. بیایید بپذیریم که درخشان با اراده و خواست خود در نقد تفکر سابقش قلم می زد، در اینصورت می توان پذیرفت که این تغییر برای همراهان جدیدش اینقدر غیر قابل هضم است که تصمیم به بازداشت او گرفته اند. همراهان جدید درخشان همیشه بر آن بوده اند که این تفکرات بدون انفرادی امکان ندارد در کسی رسوخ کند پس همان سوال همفکران سابق درخشان را می پرسند؟ و وقتی جوابی پیدا نمی شود، همانطور که همفکران سابق او را جاسوس و نفوذی جمهوری اسلامی معرفی می کردند،همراهان مبهوت مانده حال حاضر هم گزینه ای جز جاسوسی اسراییل پیش روی خود نمی بینند. البته اگر در حین این بازداشت قانع شوند که درخشان قابل استفاده خواهد بود، آنگاه موضوع بازداشت به کلی منتفی است و همانطور که ابراهیم نبوی اشاره کرده، درخشان در بازگشت خود اعلام می کند که رفته بوده سر کوچه ماست بخرد و هیچ اتفاقی نیافتاده ....
ولی روزگار غریبیست، اگر واقعا درخشان در تحولی فکری به این نتیجه رسیده که در گذشته اشتباه می نوشته، پس چرا مدافعان آزادی عقیده در ایران و خارج از کشور این را باور نمی کنند؟!!! کجای کارش مشکل داره؟

اقتدارگرایی آشکار در دولت نهم

سردبیر محترم نشریه شهروند امروز در سرمقاله اخیر خود با عنوان «سکولاریسم پنهان» نکاتی را در تفکر عرفی گرایی مستتر در دولت نهم بیان داشته اند که در ادامه به نقد بندهای اصلی آن پرداخته شده است.
۱- احمدی نژاد و روحانیت
در سرمقاله، به مقایسه روابط و پیونده های روسای جمهور سابق جمهوری اسلامی ایران با قشر روحانی و بالخصوص مراجع اشاره شده است و در نتیجه گیری، احمدی نژاد سستترین رییس جمهور در ارتباط با روحانیت در تاریخ جمهوری اسلامی معرفی شده است (البته به رابطه ایشان با مصباح یزدی به عنوان یک روحانی غیر مرجع اشاره شده است).
در نقد این موضع، لازم به یاد آوریست که این دولت و شخص احمدی نژاد از ابتدا از حمایت های بی دریغ رهبری و دیگر روحانیون پر نفوذ همچون آقای جنتی و مصباح یزدی برخوردار بوده است. اگر به فاصله دولت با دیگر روحانیونی که مد نظر سردبیر است (و از دولت حمایت نمی کنند یا در بعضی مواقع منتقد دولت هستند) دقیقتر نگاه کنیم، در میابیم که این هزینه ایست که دولت برای برخورداری از حمایت قشر قدرمتند روحانیون پرداخت می کند و این فاصله دقیقا بین دو قشر روحانی بدون وجود دولت نیز وجود داشته است. در رابطه با خواستگاه احمدی نژاد هم که از یک خانواده غیر روحانی می باشد با ایشان موافق هستم که احمدی نژاد اولین شخصی است که بدون روابط نسبی و سببی در معرض انتخاب مردم قرار گرفته و به ریاست جمهوری برگزیده شد. دور از ذهن نیست که در انتخابات دور دوم ریاست جمهوری دور نهم وقتی در کنار هاشمی به رقابت پرداخت به دلیل همین غیر روحانی بدون (ظاهری، سببی، نسبی) درصدی از آرا را به خود اختصاص داد. البته به نظر نویسنده، روابط خویشاوندی اگر چه می تواند شرطی از شروط گذر از فیلتر شورای نگهبان باشد ولی بسیاری از روحانی تبارها هستند که شروط اصلی تر شورا را که مجری بودن است نداشتند، حال که در این مقوله احمدی نژاد پیشتاز بود.
۲- دولت و عرفی گرایی
دیگر ناروا خصلتی که به دولت نهم اتلاق شده عرفی گرا بودن آن نسبت به دولت های گذشته می باشد. از سردبیر محترم می پرسم که با هر چهار تعریف ارایه شده از دولت های عرفی گرا، دولتی که به قول ایشان رییس جمهور آن مافوق انسان با خصایل ماورای طبیعی معرفی می شود، با اعلام آمار دروغ مشکلات را وارونه جلوه می دهد، با پخش پول نقد در سفرهای استانی خود مشکلات اقتصادی جامعه را حل می کند و ... چگونه اینچونین دولتی عرفی گرا معرفی می شود. باید بسیار ساده بیاندیشیم که حرکت هایی نظیر اجازه حضور زنان در ورزشگاه را نشانه روحانی ستیزی و عرفی گرایی دولت بدانیم که سردبیر شهروند امروز نیز می داند که این گونه حرکت ها برای فراموشی موقت مشکلاتی بزرگتر است که پیشتر با بی درایتی بر مردم تحمیل شده است.
۳- مثلث مشایی - کردان - بهبهانی
در جای دیگر این سرمقاله، از سخنان رحیم مشایی برداشت بر تابوشکنی شده است و حمایت های دولت از ایشان و کردان را در راستای دور شدن دولت از شعارهای اصولگرایانه و نزدیک شدن دولت به عرفی گرایی دانسته اند. اما آیا می توان مواضعی را که به قول سردبیر محترم هر روز که نه هر ساعت تکذیب می شود و تغییر می کند، به عنوان یک استراتژی منسجم بپذیریم تا بر آن اساس بخواهیم حکمی در مورد عرفی بودن آن صادر کنیم؟ برای یادآوری بد نیست گوشه چشمی به اخبار جنجال ساز سفر رحیم مشایی به ترکیه و تحدید خبرنگاران پس از علنی شدن ماجرا بیاندازیم. در آنجا نیز مانند همین ماجرای اسراییل، به تکذیب و تغییر ادعاها و عملکرد خود پرداختند. در ماجرای دوستی با مردم اسراییل نیز دیدیم که به تبیین دوباره مواضع خود پرداختند و جنجال را از کژ فهمی، کژ فهمان دانستند. آیا مواضعی که چون بید لرزان است نتیجه عرفی کردن حکومت است یا اثر مستقیم بی کفایتی مسولین است؟
در ماجرای کردان گیت هم با شرایطی مشابه روبرو بودیم که با دروغ و رشوه و تهدید سعی بر ابقای کردان شد تا بی کفایت ترین فرد شناخته شد در انظار عمومی، حساس ترین مسولیت را که برگزاری انتخابات باشد برعهده بگیرد. از سردبیر محترم سوال می کنم، که این ماجرا با کدامیک از تعاریف ارایه شده از عرفی گرایی سازگار است؟ البته در سرمقاله نوع چهرمی از عرفی گرایی معرفی شده است که متاسفانه هیچ سنخیتی با عرف ندارد. تعریف ارایه شده همان تعریف اقتدارگراییست که شایسته ترین واژه برای رفتارهای مشاهده شده می باشد.
۴- جدایی دین از فردیت انسانها
چرا با رفتارهای غیر اخلاقی دولت دین از فردیت انسانها جدا می شود؟ پاسخ این است که مردم باور کرده اند که این حکومت نمایندگان خداوند به روی زمین است. زیرا روشنفکر دینی ما بجای اشتقاق این رفتارهای غیر اخلاقی از دین و باز پسگیری عناوین قصب شده دینی، آرزوی آن را به سر دارد تا در مجلس هشتم به استیضاح کردان رای کبود می داد تا مثلث مشایی-کردان- بهبهانی به عنوان سمبول رسوخ سکولاریسم پنهان در دولتی با شعار اصولگرایی در اذهان جامعه باقی بماند.

اگر با واژگان بازی نکنیم و عرفی شدن را درست معنا کنیم (بکار گیری عرف در امور حکومتی)، آنگاه خواننده متوجه می شود که هیچ ارتباطی بین رفتارهای دولت نهم و عرفی کردن امور وجود ندارد.

دلارام

نمی دونم تا کی زندگی این فرصت رو بهمون می ده که به خاطراتمون فکر کنیم . اکنون فرصتی است که باید مغتنم شمردش. مثلا وقتی یک آهنگ با خودش نسیمی به پا می کنه که وزشش می تونه دفترچه نیمه باز خاطرات را ۱۰ سال ورق بزنه. از فرصت زندگی است که این دفترچه نیمه باز مونده. یه موقعهایی توی زندگی بوده که اونو انداختیم زیر هزار تا کتاب و جزوه .... ولی امروز باز بود و ورق خورد. جالبش اینه که کتابچه هرکسی واسه خودش عبرت آموز نیست، اینقدر جذب فضای عاطفی اون می شی که برای همه درس های تلخش هم دلت تنگ میشه، برای همه اون ها دلتنگ میشی ... غریب دفتریست این خاطرات که غریبتر هم می شود و در نهایت با همین غربت است که می رویم. از خودم پرسیدم که دوست داری اسم این دفترچه را چه بگذاری؟ گفتم: «دلارام». به حکمت آنکه:
هر كه‌ دلارام‌ ديد از دلش‌ آرام‌ رفت‌
چشم‌ ندارد خلاص‌ هر كه‌ در این دام رفت

قانون

چندی پیش در یکی از جلسات درس، اتفاق جالبی افتاد که ناخودآگاه ذهن مرا به مقایسه ای هدایت کرد.
استاد قصد داشت که در هفته های باقی مانده به انتهای ترم تحصیلی، غیبتهای گذشته خود را جبران کرده و کلاس های جبرانی برگزار نماید. قبلا جویا شده بود که اتاق مورد نظر در ساعت ۱:۳۰ روز جمعه آزاد است و این ساعت برای خود او هم مناسب بود. پس از دانشجویان پرسید که آیا این ساعت برای شما مناسب است؟ به غیر از ۲ دانشجوی سعودی تبار این ساعت برای همه مناسب بود و این دانشجویان نیز اعلام کردند که این ساعت دقیقا ساعت نماز جمعه در عبادتگاه دانشگاه می باشد و آنان به علت تمایل به حضور در این مراسم با زمان پیشنهادی موافق نیستند.
در این هنگام استاد بدون هیچ صحبتی ساعات دیگری را مطرح کرد و قرار شد که محل کلاس را پس از مشخص شدن اعلام نماید.
با دیدن این صحنه، از خودم پرسیدم که حالا اگر در ایران همین موضوع اتفاق می افتاد، آیا رفتاری متشابه را شاهد بودیم؟ آیا با اما اگر استاد و دیگر دانشجویان، سعی بر متقاعد کردن آن دو دانشجو برای همراهی با دیگران نمی شد؟ این شک را از آنجا دارم که در مواردی مشابه در دوران تحصیلم در ایران به یاد دارم که رفتارهای متشابه را در غالب شوخی و مزاح شاهد بوده ام.
البته این نه به معنای احترام این جماعت به دین و اعتقادات است و نه به معنای بی حرمتی و بی توجهی آن جماعت به آن. این تنها و تنها نتیجه قانونی دقیق است که از جانب اساتید و دانشجویان با هر دیدگاه و نظری مورد احترام واقع می شود. قانون می گوید که در صورت تداخل کلاس ها با مراسم مذهبی دانشجویان، آنها می توانند ۲ هفته جلوتر به استاد مربوطه اطلاع دهند و استاد موظف است که تغییرات لازم را برای سهولت امور، اعمال نماید.
با همین مثال کوچک در یک محیط کوچک مشاهده می شود که چگونه می توان در یک حکومت تماما عرفی با احترام به یک قانون دقیق، از اعتقادات مذهبی انسانها دفاع کرد. بدون هیچ پاسبان و بگیر و ببند و شعاری.

راضیند به رضای او!!!!

ایالات متحده آمریکا با قانون اساسی ۲۲۰ ساله خود اولین رییس جمهور سیاهپوست خود را انتخاب کرد. پیروزی باراک اوباما در انتخابات اخیر همانطور که خودش در سخنرانی پسا انتخاباتی خود اعلام کرد همان پیام تغییر بود که به آمریکا وعده داده بود. اوباما در دور اول مبارزات انتخاباتی که با هیلاری کلینتون رقابت می کرد، از خود چهره ای بسیار آزادی طلب و رادیکال به نمایش گذاشت که قصد دارد حرف و گفت و صوت را در هم شکند و سیاست آمریکایی را به یک عدالتخانه جهانی تبدیل کند که از آن تنها و تنها حقیقت محض بیرون می آید. در همین دوران بود که به سیاست های دولت اسراییل حمله می کرد و در مطبوعات اسراییلی در میان کاندیداهای ریاست حمهوری آمریکا،پایین ترین رتبه را در همراهی با سیاست های اسراییل به خود اختصاص داده بود. اما در پس از شکست هیلاری کلینتون و برگزیده شدن به عنوان نامزد حزب دموکرات، اولین سخنرانی خود را در AIPAC برگزار کرد و در آنجا حمایت به قید و شرط خود را از همپیمانان اسراییلی اعلام کرد تا اینگونه خوان اول جاده کاخ سفید را به سلامت سپری کند. در همین سخنرانی بود که اعلام کرد برای حفاظت از اسراییل در برابر تهدید ایران گزینه نظامی را کنار نمی گذارد و ... خوب اوباما درست است که سیاه است ولی مارتین لوتر کینگ که نیست، او نیز سیاست مدار است و در این پیکار نیاز به حمایت های زیادی است که اگر قرار باشد همه را از خود برنجانی و بگویی من می آیم تا نان همه تان را آجر کنم پس حالا علی الحساب کمک مالی کنید تا انتخاب شوم، آنها هم همانی را می گویند که همگی می دانیم.
می خواهم این نتیجه را بگیرم که معجزه اتفاق افتاد (انتخاب اوباما به ریاست جمهوری) و نباید انتظار بیشتر از این داشته باشیم که در آینده با اوباما همه مشکلات جهان از جمله مشکل جامعه ما، ایران، حل خواهد شد.همانطور که بسیاری از تحلیلگران اشاره کرده اند، شاید در آینده جنگ جدیدی رخ ندهد ولی فشارهای سیاسی تا زمانی که دولت ایران نتواند جامعه بین المللی را قانع نماید ادامه خواهد داشت.
دنیا نیز در صورتی قانع می شود که با یک حکومت پاینده در رفتار روبرو باشد. حکومتی که در بیرون از حوزه عملکردش بسیار ژست روشنفکری و آزادی می گیرد و منتقدان حکومت را آزادترین منتقدان جهان می داند، معتقد است که قوانینی منطبق بر حقوق بشر دارد و مشکلی (به تعبیر احمدی نژاد در مصاحبه با چارلی رز در شهریور ماه ۱۳۸۷ آن چیزی که شما اسم آنرا مشکل می گذارید) هم در درون جامعه خود ندارد، این حکومت با رفتار متناقض و عدم صداقت در گفتار و عمل حتی نمی تواند، طیف درونی حکومت (متفقین سابق) را اقناع کند، پس دیگر از منتقد و جامعه بین الملل بگذریم. نمونه آن هم افتضاح کردان گیت است که در انتها دیدیم که مجلس چگونه ظرف ۳ ماه رای خود را تغییر داد و با افزایش حدود ۴۰ رای ولی این بار مخالف، او را برکنار کردند. دولت برآمده از دل به اصطلاح اصولگرایی، حتی نتوانسته همفکران خود را که در حذف رقیب، بسته بودن جامعه و طبقه بندی اطلاعاتی، آوردن پول نفت سر سفره مردم، آزادی احزاب ما، آزادی مطبوعات ما، آزادی دانشجوی طرفدار ما و هر چه خوبی است برای ما، با هم مشترکند را قانع کند.
ولی در ۴ سال گذشته فقط یک نفر بوده که هنوز هم از این دولت دفاع می کند و آن هم شخص رهبری است که معلوم می شود دولت فقط توانسته ایشان را قانع کند. طبق آخرین سخنرانی، ایشان اعلام کره اند (نقل به مضمون) که منقدان دولت بازی خورده دشمنند و خداوند از این بی انصافی ها و تهمتهای ناروا نمی گذزد. البته اشاره ایشان به ماجرای اخیر قلابی بودن مدرک تحصیلی علی کردان است که منجر به برکناری او توسط مجلس گردید.
در حاشیه: علی کردان برکنار شد، هنوز از دولت حمایت می شود، ولی هیچ کس مثل گذشته پاسخ نداد که مسول رشد و ارتقای شخصی مثل علی کردان در حکوت جمهوری اسلامی ایران که دایعه دفاع از حق و سلامت نفس مدیران را دارد، چه کسی است؟

باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند

خانواده زهرا بنی یعقوب، دختری که در بازداشتگاه منکرات همدان جان باخت، ناامید از فریادرسی دستگاه قضایی، دادد خود را نزد مردم ایران برده اند تا شاید از این طریق فریادرسی بیابند (اینجا). سوالی که در اینجا وجود دارد این است که این حق کشی و لا پوشانی به چه قیمتی انجام می شود. آیا حمایت از چند نفر که در این ماجرا راه به خطا رفته اند و از قانون و وظایف خود تخظی کرده اند به بی اعتمادی جامعه نسبت به دستگاه قضایی می ارزد؟ فرض کنید که مجرمان این قضیه بازداشت و محاکمه می شدند. در این حالت: ۱- درد روحی خانواده مرحوم اندکی التیام میافت، هرچند که داغی است که همیشه می ماند. ۲- در آینده مسولان با موارد مشابه با دقت و هوشیاری بیشتری برخورد می کردند تا افتضاحاتی اینچنینی به بار نیاید. ۳- مردم نزد خود می گفتند درست است که این حکومت با دسته ای از آزادی ها در این جامعه مخالف است ولی چنانچه حقی از کسی ضایع شود، دستگاه قضایی حتی از مسولان هم نمی گذرد.
البته تجربه نشان داده که در مواقعی که شرایط ایجاب کند حاضر هستند سعید امامی ها را هم فدا کند، پس چرا اکنون در مواردی مثل این، متهمان را مجازات نمی کنند.
پاسخ به این سوال به همان شرایط خاص حاکم بر جامعه بر می گردد. شرایطی که باعث شد رییس جمهور وقت، خاتمی، بیاید و غده سرطانی وزارت اطلاعات را به مردم معرفی کند. من این حادثه بزرگ را عمدتا مدیون اعتماد جامعه به دولت می دانم. این اعتماد بود که دولت را بر آن داشت که بر خلاف دولت های قبل با شهامت نقص خود را به مردم معرفی کند و با صداقتی که مردم در دولت می دیدند نسبت به آن بی اعتماد نشداند و در آینده نیز حمایت خود را بیشتر نمودند.
شاید همین عدم اعتماد است که باعث لاپوشانی دستگاه قضایی در مورد پرونده زهرا بنی یعقوب شده است. به دلیل بی اعتمادی مردم به دستگاه قضایی است که این نهاد توان رسیدگی به این پرونده را ندارد.
در هر حال اکنون این بی دادگری دامان خانواده بنی یعقوب را گرفته که قبل از این نامه، محمد علی ابطحی از آن خبر داده بود. از خداوند برای آنها صبر آرزومندم و امیدوارم با ایستادگی و ابرام حق خود را بگیرند و بدانند که در دادگاه الهی هیچ سرهنگ و مقامی، حتی رهبری نظام هم از حکم مستثنی نیست.

تقویت جامعه مدنی

امروز خواندم که مسیح علی نژاد نوشته بود، چرا از میان این همه ناشران که کتاب های آن ها توقیف شده، فقط ابراهیم یزدی از صفار هرندی شکایت کرده!؟ و همینطور به عدم اعتراض کارگردانان سینما به برخوردهای وزارت ارشاد اشاره کرده بود (اینجا). البته این آخری نمی دونم چقدر درسته، چون امیر نخعی در وبلاگش به بایکوت احمدی نژاد توسط کارگردانان اشاره کرده (اینجا). ولی نکته ای که من می خواهم به آن اشاره کنم، همان چیزی است که از آن به چانه زنی یاد کرده اند. برای مثال کارگردانی که به در بسته وزارت ارشاد خورده می دونه که با اعتراض و شکایت فقط و فقط مشکل خود را غیر قابل حل می کند و در عوض به دنبال راهی می گردد تا پشت پرده بتواند مشکلش را با چانه زنی حل کند. غافل از اینکه حتی اگر این چانه زنی مقبول بی افتد فقط درد را موقتی تسکین می دهد و باعث تحکیم پایه های استبداد می شود. تا بنده ای نباشد، شاهی نیست یا به عبارتی تا مظلومی نباشد ظالمی نیست. متاسفانه جامعه ایران به دلیل عدم وجود نهادهای صنفی و مدنی مستقل، هنوز به دنبال حل مشکلات به روش های فردی می گردد، حال آنکه سرکوب فرد بسیار آسان و کم هزینه است. البته دیکتاتور نیز از کارایی و توانایی نهادهای صنفی آگاه است و اگر به سرکوب های 3 سال گذشته نگاه کنیم، عمدتا تشکل هایی مثل، اتحادیه اتوبوسرانان، معلمان، دانشجویان، سازمان های غیر دولتی (NGO) و بالاخص فعالین حقوق زنان (کمپین یک میلیون امضا) را در چنگال استبداد می بینیم.
به نظر من تا جامعه به آن سطحی از آگاهی نرسد که با کرنش و خواهش از مستبد فقط حل مشکلات را برای خود و دیگران سختتر خواهد کرد، هیچوقت تشکل های صنفی قوی به وجود نخواهد آمد و مشکلات به صورت بنیانی حل نخواهد شد و حدس می زنم این همان محرکی است که فعالین دانشجویی را بر آن داشته که به تقویت فعالیت های اجتماعی خود بپردازند که نکته ای بسیار مثبت و ستودنی است.
امیدواریم که احزاب سیاسی که از تشکیلاتی نسبتا منسجم برخوردارند نیز به حمایت از این تشکل ها برخیزند و از نفس ایجاد یک تشکل صنفی بدون قید و شرط دفاع کنند و همانطور که مردم را برای شرکت در راهپیمایی 22 بهمن و روز قدس دعوت می کنند، از گردهمایی 8 مارچ (روز جهانی زنان)، تحصن های معلمان، تحصن های اتوبوسرانان و هر تشکل صنفی دیگری دفاع کنند زیرا که دموکراسی بدون تقویت جامعه مدنی همان شیر بی یال دم است.

عذر بدتر از گناه

اخیرا خبری درباره کپی بودن حدود 85 درصد یکی از مقالات علمی خانم معصومه ابتکار، خواندم. همچنین درباره چنین خبر پیش پا افتاده ای (البته از نظر ایشان)، ایشان یک پاراگراف توضیح در حاشیه یکی از مطالب وبلاگ خود نوشته اند که می توانید آن را اینجا بخوانید. فکر می کنم در توضیح ارائه شده نقصان های زیر مشهود است:
اول- مقاله مذکور نه به خاطر حذف چند مرجع بلکه به خاطر تطابق عبارات مورد انتقاد قرار گرفته است و دلیل فراموشی سهوی نویسنده (نویسندگان) از ذکر چند منبع هیچ خواننده ای را که اندکی از تحصیلات دانشگاهی سر در بیاورد نه تنها قانع نمی کند که شاید همانند اینجانب نویسنده را متهم به استفاده از روش های عوام فریبانه دکتر احمدی نژادی، بنماید.
دوم- چنانچه دلیل دوم یعنی همکاری دانشجوی خانم ابتکار در نوشتن مقاله را بپذیریم، علامت سوالی بزرگ وجود دارد که چرا هیچ نامی از دانشجو حتی به عنوان نویسنده دوم مقاله یاد نشده است. آیا این خلاف اصول حرفه ای کار آکادمیک نیست که ایشان به هر دلیلی مسئولیت نوشته دیگری را بر عهده بگیرند یا با حذف نام دانشجو صاحب کار دیگری شود؟
سوم- البته چنانچه باز هم بپذیریم که مقاله مذکور دسترنج کار دانشجوی فداکار و گمنام خانم ابتکار می باشد، در مواجه با این مشکل نقش خانم ابتکار به عنوان استاد راهنمای دانشجو همچنان زیر سئوال می باشد. ایشان به عنوان استاد راهنما وظیفه داشته اند که بر کار انجام شده نظارت کرده و پس از بررسی اجازه ارسال آن را به مجله بدهند.

خانم ابتکار، دموکراسی توصیه می کند که چنانچه افتضاحی در حوزه عملکرد خود به بار آوردیم، ابتدایی ترین حرکت عذرخواهی از کسانی است که به ما اعتماد کرده و مسئولیتی را به ما سپرده اند. در اینجا به شما مسئولیت معلمی سپرده شده و کوچکترین کار این است که از جامعه ایران عذرخواهی کنید. عذرخواهی کنید که چنین اتفاقی افتاده و به دنبال توجیه آن نباشید.

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست / این قدر هست که بانگ جرسی می آید


محمد خاتمی برای ورود به انتخابات ریاست جمهوری دور دهم دو شرط اساسی را مطرح کرده است. شرط اول که نشات گرفته از بلوغ فکری دوران اصلاحات می باشد، روی سخن نه با مردم بلکه با حامیان خاتمی دارد. این شرط که شامل توافق با مردم روی خواسته های ایشان است، به عبارتی به گروهای حامی اعلام می کند که خاتمی در صورتی در انتخابات حاضر می شود که این گروها شعارها و تبلیغات خود را در سطحی معقول حفظ کنند تا توقعات جامعه از اصلاحات در سطح رویایی، آنچه در ۲ خرداد ۱۳۷۶شاهد آن بودیم، نباشد.
اما شرط دوم خاتمی، شرطی است که با مخالفان و کارشکنان حکومت قبلی خود می گذارد که در صورتی در انتخابات حضور می یابد که در کارش، کارشکنی صورت نگیرد (البته در شرط قبل اعلام کرده که کارهایی که می خواهد بکند دیگر رویایی نیست و از همراهانش قول گرفته که به خطوط قرمز حریف احترام بگذارند و صد البته شرط کرده تا گردن کلفت ها را وارد معرکه نکند). این شرط، فرضیه «اعلام چراغ سبز به خاتمی برای حضور در انتخابات» را پررنگتر می کند. زیرا بدون قبول این فرض اعلام شرط دوم به چیزی مثل شوخی شباهت دارد یا خاتمی نیز مثل میرحسین موسوی شرطی غیر قابل پذیرش را مطرح کرده تا صورت مساله را پاک کند. ولی چنانچه بپذیریم که چراغ سبزی دریافت شده آنگاه معقول می نماید که خاتمی از پلیس چهارراه خواسته که قول بدهد وسط راه چراغ را قرمز نکند.
همه این ها نشانه هایی از امید است. امیدواریم که با همه دردی که این شروط در اعماقش بر دل آزادگی تحمیل می نماید، پذیرفته شده و بتواند راهگشای آینده ایران باشد.

عید فطر بر بندگان خداوند مبارک باد


رمضان ماهی است که در درون آن کهکشانی از معنا انباشته شده است. شب قدرش، به قدر دین است و قدری از آنِ علی است و فطرش جلوه گر زیبای مشقی است که با خطی خوش در وسع ذوق و ادراک خود نوشتیم. از خداوند می خواهم درکمان را روزافزون فرماید تا با بصیرت انتخاب کنیم. خداوندا، آرزویی جز رضای تو در سر نداریم و دل درگرو بخششت داریم. ببخش بر ما هر آنچه حق توست که کریمی. هر روز می خوانیم که تنها تورا می پرستیم و تنها از تو یاری می خواهیم، ولی تو خود نیک می دانی که انسانیم و خطاکار پس هدایتمان کن تا سر جز در برابر تو بر هیچ فرود نیاوریم و چون سختی آمد جز از تو دست یاری نجوییم. یاری کن که جز از تو از کس آزادی نخواهیم و جز برای تو بندگی نکنیم. یاری کن که دست ظالم کوتاه کنیم و دست مظلوم بگیریم که تو دست مظلومان گرفته ای.
عدل ترازوییست که دقت آن بینش آدمیست و قاضی بینا بودن کاری بس دشوار. به ما توفیق قضاوت عادلانه عطا کن.
خدایا لذت محبت کردن را از ما نگیر که با درک این لذت است که عظمت تو را درک می کنیم.
ای بزرگ رهاساز، ای که با روح خود این تن را از زندان دنیا رها کردی، امروز این رها شده از بند برای همنوعان خود زندان ها ساخته تا چند صباحی بیشتر بتواند حکمرانی کند، غافل از بندگی ازلی و ابدی خود. امروز آزادگان را زندانی می کنند، امروز برای آزادی سیلی می زنند، شرم آور اینکه امروز به نام تو می زنند، به نام تو زندانی می کنند، تو که نوع بشر را آزاد ساختی.
خدایا کسانی را که در این جشن فرخنده برای آزاده خواهی و به ناحق در زندان بسر می برند توفیق مقاومت ده و خانواده های ایشان را صبر عطا فرما و اسباب آزادیشان را با سربلندی مهیا فرما.
خدایا وعده داده ای که ظالمان نمی مانند پس توفیق فرما که اسباب برچیده شدن آنها باشیم.
خدایا پدر و مادرمان بیآمرز و آنان را که به ما علم می آموزند نیز.
خدایا سعادت و سلامتی اطرافیان خود آرزو داریم.
و باشد که رستگار شویم.

آمین یا رب العالمین

گفتم: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست.»

امروز خواندم که کردان همچون طفلی مظلوم و از همه جا بی خبر اعتراف کرده که مدرکش جعلی است. من به عنوان یک ایرانی، یک دانشجو، یک انسان، شرم دارم. شرم دارم که در کشورم امثال کردان زمام دار امور هستند. شرم دارم که احمدی نژاد در عوض توبیخ شیادان زیردست، دستور مجازات آفتابه دزد را می دهد. البته احمدی نژاد که مثل ریگ در سازمان ملل دروغ می گوید اگر غیر از این می کرد جای تعجب داشت. آخر ریا و دروغ تا چه حد. تا کجا میخواهید به ارزش های جامعه توهین کنید. از خودم می پرسم کا آیا لیاقت جامعه ما این است؟ آیا باید عده ای حقه باز بر ما حکومت کنند.
گفتم: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست.»

دموکراسی==خاتمی/=حماسه

امروز صبح، خبر ساخت یک ترانه حماسی با عنوان "باردگر برخیز" برای خاتمی را در سایت امروز (اینجا) خواندم. می خواهم اینجا به چند نکته اشاره کنم و برداشت خودم را در رابطه با این ترانه بگویم:
1- ما اعتقاد نداریم خاتمی بیاید و حماسه بیافریند چون این تنها کاریست که می دانیم نمی تواند انجام دهد. خاتمی مرد تسامح و تساهل است و در این برهه برای حل مشکلات موجود که با سیاست های تند و حماسه آفرین دولت نهم حاصل شده، خاتمی را بهترین گزینه می دانیم و اگر خاتمی حماسه آفرین بود دیگر در حال حاضر گزینه مناسبی محسوب نمی شد.
2- خاتمی محبوب است نه برای اینکه سیاست مقاومت و جنگ و ستیز با مستبدین را در پیش می گیرد (که در کارنامه خود نشان داده که جنگجو نیست) بلکه او محبوب است چون به دموکراسی، آزادی اندیشه و قلم، به شعار زنده باد مخالف من، برابری زنان، حقوق اقلیت های مذهبی و ... اعتقاد دارد و با مشی آرام ولی پیوسته خود سعی می کند تا پایه های دموکراسی را در فرهنگ ایرانی برقرار و استوار نماید.
3- پس خاتمی را آنگونه که هست (زیباتر از یک حماسه ساز) به جامعه معرفی کنیم تا اولا مانند دوم خرداد با شعارهای حماسی سطح انتظار جامعه را بالا نبریم و دوما نیاز جامعه ایران که همان دموکراسی و قانون سالاری و اتفاقا کاریزما ستیزیست را با حماسه سرایی، به فراموشی نسپاریم.

خلاصه ای از سخنرانی دکتر سروش در ماه رمضان

رمضان امسال دکتر سروش سلسله سخنرانی هایی در رابطه با ماه رمضان در شعر حافظ و مولانا در دانشگاه مریلند ایراد کرده است که تا کنون دوسری از آنها برای دسترسی عموم در اینجا موجود می باشد. در ذیل خلاصه ای از مباحث ارایه شده را می خوانید:
1- اهمیت روزه داری در مقایسه با عبادات دیگر مثل نماز از دیدگاه قرآنی: بحث در مورد روزه در قرآن بسیار نایاب می باشد و ۱۴ مورد در کل قرآن به روزه داری اشاره شده است. این در حالسیت که عبادتی دیگر چون نماز در اکثر آیات مورد اشاره و تاکید قرار گرفته است. همچنین در سنت نبی شرایط زیادی برای آزادی مسلمانان در امر روزه وجود دارد که این موضوع نشانگر اینست که از دیدگاه پیامبر اسلام نیز روزه یکی از راه های عبادت خداوند بوده نه بهترین راه (برای مثال در شرایط مسافرت، بیماری، ضعف و .. می توان روزه نگرفت ولی این سهل گیری در مورد امری مثل نماز هیچگاه بکار نرفته). همچنین در کلام خداوند نیز روزه عبادتی از عبادات الهی برشمرده شده است و رجحانی بر آن نهاده نشده است. این بحث اینگونه نتیجه گیری می شود که در نزد هر انسانی با توجه به احوال شخصی او یکی از راه های عبادت الهی کارسازتر می افتد و شخص مختار است که مقصود را که همان عبادت خداوند است با روشی که بر مضاقش خوشایندتر است پیش گیرد. پیامبر اسلام تجربه های شخصی خویش را که در تقرب به باب ربوبیت موثر واقع شده بودند (روایتی است که پیامبر در اولین تجربه نبوی خود، وحی، روزه دار بوده اند) برای پیروانشان بازگو کرده اند و هر انسانی می تواند یکی از این روش ها را در تقرب به خداوند و طی مسیر طریقت بکار گیرد. {توضیح نویسنده: دکتر سروش رسالتی را بر عهده گرفته تا درهای محبت پروردگار را در دین اسلام به روی بندگانش باز نماید، درهای را که خداوند نبسته بلکه زیر آوار سنت های ما مدفون شده است، و با این روش حلقه مسلمانی هر روز وسیعتر خواهد شد و دیگر دین را عده ای خاص و اندک که خود را دروازه ورود به دین می دانند، تصاحب نخواهند کرد. با نشط این تفکر، کسانی که در جستجوی معنویات از اسلام به دلیل سختگیری های آن دوری می گزینند، می توانند با یکی از راه های عبادت که در زنگی شخصی خود آن را با لذت تجربه کرده اند در دایره مسلمانان حضور یابند و این حلقه وسیع سبب می شود که روح آداب اسلامی که همان تقرب به خداوند است، حفظ شود و وجدان اسلامی سکان دار زندگی اخلاقی مسلمین باشد. چیزی که در ده های اخیر بالخصوص با طلوع تفکر اسلام طالبانی روز به روز شاهد تخریب آن هستیم.}
2- روزه داری در شعر مولانا: مولانا از جمله عارفانی است که در تجربه های عرفانی خود روزه داری را بسیار موثر یافته و آنگونه که از احوال شخصی او نیز آورده اند که طعام بسیار اندک خورده و لاغر اندام و زردروی بوده است. همچنین در وصیت کوتاهی که در لحظات پایانی عمر خویش داشته است، به کم خوری طعام تاکید کرده است: "علیک بقلت الطعام و قلت الکلام و قلت المنام". {مولانا نمونه ایست از عرفا که تجربه نبوی روزه را با توجه به روحیات خود برای قرب علی الله موثر یافته است.}
3- روزه داری در آراء حافظ: حافظ در دسته متکلمینی است که روزه داری را به طور ویژه برجسته ننموده و آنرا گذرگاه مناسبی در سیر روحانی خود نیافته است. از طرفی او در شعر خود به کرات به نیایش در سحرگاهان اشاره کرده و به مومنان توصیه کرده است که با راز و نیاز با خداوند در سحرگاهان نیز می توان به خداوند نزدیک شد.
سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی / خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است / بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی
4- {به عبارتی کسی که توانایی روزه گرفتن را به هر دلیلی ندارد نباید فکر کند که دیگر نمی تواند مسلمان باشد و با این استدلال از اسلام دوری گزیند، بلکه میتواند راه های دیگر رسیدن به خداوند را در پیش گیرد و با عبادات دیگر همچنان در دایره مسلمین باقی بماند. اینگونه خط کشی ها را پاک می کنیم و به هیچ قشری اجازه داده نمی شود که اسلام را ملک خصوصی خود بداند که مسلمین آن باید برای حضور در این ملک به مالکی غیر از خداوند اجاره بپردازند.}

دم خروس؟؟؟

امروز صبح ایمیلی از یکی از دوستان اصولگرای حامی احمدی نژاد با تیتر "دم خروس!" دریافت کردم که مربوط به یکی از مطالب اخیر حسین درخشان بود. حسین در اینجا به عدم صداقت خاتمی اشاره کرده است و دلایلی را برای اثبات به صورت سربسته اقامه کرده است و وعده داده که جزییات را پس از اعلام کاندیداتوری یا کناره گیری خاتمی منتشر می کند. مقصود از این نوشته نقد مطالب حسین درخشان نیست. نظر ایشان هر چه هست محترم ولی قابل نقد است که حتما به آن پرداخته شده است. روی این صحبت با دوست اصولگرایم است که تمام آن را در این سئوال خلاصه می کنم:
حسین درخشان سال ها به عنوان یک چهره عامل بیگانه در پایگاه های خبری همفکر شما به اذهان معرفی شده و بسیاری از دوستان ما را به دلیل ارتباط با این شخص در بازداشت های غیر قانونی مورد آزار و اذیت قرار داده اند (طیف همفکر شما). از طرفی، بسیاری از چهره های مبارز و انقلابی که سال ها برای عقیده خود، آزادی خواهی، مبارزه کرده و هزینه پرداخت کرده اند، بر سلامت نفس و صداقت خاتمی گواهی می دهند. حالا شما به من بگویید کدام این ها دم خروس است؟ آیا این حقیقت ندارد که از بیم صداقت خاتمی است که نوشته حسین درخشان را به عنوان منبع خود برای تخریب خاتمی استتفاده می کنید؟ حسین 3-4 سال است که در راستای اهداف شما می نویسد، لااقل از یک منبع معتبرتر استفاده کنید.

تفسیر خبر یا تزریق نظر!!!؟

برنامه چهارشنبه های تفسیر خبری از صدای آمریکا رو هر هفته گوش می کنم. این هفته علیرصا نوری زاده موفق نشده بود که کامل در برنامه شرکت کنه و شخص دیگری به نام علیرضا حقیقی از تورنتو در برنامه به همراه محسن سازگارا حضور داشت. این بار برخلاف علیرضا نوری زاده که همیشه سخنش رو با جمله "بنده در تایید سخن آقای سازگارا ..." آغاز می کرد و نظر موافق یا مخالفش و اعلام می کرد، حقیقی در ابتدای سخن به طور شفاف مخالفت خودش رو با تحلیل سازگارا اعلام می کرد و به بیان نظرات خودش می پرداخت.
در طی این مخالفت ها، بحث کمی هم تند شد و سازگارا شروع به تحقیر حقیقی کرد به این مضمون که "جوجه ما بهتر از تو می فهمیم". هر چند در نزد من که نسبت به هیچ کدوم سمپاتی ندارم، سازگارا با این مواضع، جایگاه خودش رو پایین آورد هر چند که تحلیل های حقیقی قوی و قانع کننده نبود. وقتی این برنامه رو دیدم به خودم گفتم که درس خوبی که میشه از اینجا گرفت اینه که در بحث اصلا به شکست طرف مقابل نباید فکر کرد باید نظرت رو مدلل ارائه کنی و واقعا به شعور شنونده خودت احترام بگذاری تا اگر استدلال قوی باشه، شنونده که در موضع رقابت قرار نداره بتونه خودش قضاوت کنه و مطلب رو درک کنه. ایراد بزرگی که در برنامه صدای آمریکا هستش و دیشب نیز باز هم توسط جمشید چالنگی، مجری برنامه، تکرار شد، این هست که مصرانه سعی در نتیجه گیری موضوعات در ذهن بیننده یا شنونده را دارند. یعنی فقط به بررسی و تحلیل پرداخته نمیشه بلکه باید نهایتا آن چیزی در ذهن من، به عنوان مخاطب، در انتهای برنامه شکل بگیرد که دست اندرکاران برنامه می خواهند.
حتما یکی می پرسه که اگه اینجوری هستش چرا نگاه می کنی؟ دلیلش ضعف خبری رسانه های داخلی و آزاد هستش. البته اگه اونها هم موجود بود باز هم نگاه می کردم تا ببینم دیدگاه کسانی که از بیرون ماجراها رو تحلیل می کنن چی هستش.
نکته دیگه این هستش که چرا این ها هم به نوعی با آمدن خاتمی و حرکت اصلاحی از درون مخالفت می کنن و اصلاحطلبان رو به اصطلاح اصلاحطلبان می خوانند؟ مگه این ها با حمله نظامی به ایران مخالف نیستن، مگه با انقلاب مخالف نیستن؟ مگه اینقدر شعار دموکراسی نمی دن؟ پس اگه حرکت آرام و اصلاحی نکنیم که هیچ دیکتاتوری نمی آد فردا بگه من می خوام برم. اگه با اتکا به قانون مبارزه نکنیم که فردا باید حرکت های تند و انقلابی رو تجربه کنیم. اگه گروهی نتوانستند یک راهی رو ادامه بدهند و به هر دلیلی جلای وطن کرده اند، معنیش این نیست که اون راه اشتباه است، من می گم نتوانسته اند و وسعشون همینقدر بوده و حتی خداوند هم از آنها بیشتر از توان و وسعشون انتظاری نداره چه برسد به جامعه. پس بهتره اعلام کنن ما نتونستیم نه اینکه نشدنی هستش.

یاد آر ز شمع مرده یاد آر


درست یک سال پیش بود که همزمان با سالروز شهادت آیت الله طالقانی، پس از ساعت ها جستجو، موفق نشدم وب سایتی رسمی در مورد ایشان پیدا کنم پس در یکی از مطالب خود از دوستانم که با خانواده ایشان در ارتباط هستند خواستم که پیگیر بشن تا بتونیم این وب سایت رو راه اندازی کنیم. ولی متاسفانه تا این روز هیچ تماسی حاصل نشد. امروز هم دوباره مدتی جستجو کردم و تنها مطلبی که یافتم، یک سری اطلاعات مختصر و کلیشه ای در ویکیپدیا بود. امروز دوباره همون تقاضای سال پیش رو از دوستان مرتبط با بستگان ایشان دارم. باشد که همگیمون در ترویج راه و افکار آزادگان کوشا باشیم.

چون گشت ز نو زمانه آباد
ای کودک دوره ی طلایی !
وز طاعت بندگان خود شاد
بگرفت ز سر خدا ، خدایی ،
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد،
گِل بست زبان ژاژخایی ،
زان کس که ز نوک تیغ جلاد
مأخوذ به جرم حق ستایی
پیمانه ی وصل خورده یاد آر!
یاد آر ز شمع مرده یاد آر!

گل صد برگ


من بزرگترین تحولات زندگیم و با آلبوم گل صد برگ شهرام ناظری تجریه کردم. امروز صبح با یک استریوی خیلی مجهز یکبار دیگه گوشش دادم و دوباره احساس کردم که می تونه تحول آفرین باشه. این راز شعر مولاناست که برای هر مشتاقی، پیامی داره و به قول خودش در هر دورانی از ظن خود یار او می شویم. البته به رسم انصاف نباید از آتش افکنی صدای شهرام ناظری هم بگذریم. امروز وقتی میخوند:
اگرم در نگشایی ز ره بام درآیم
که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد
به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم
چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد

دوباره تمام خاطراتم برام تداعی شد، به یاد دورانی افتادم که بند عقل بر پای دل نبود و با چموشی در این عالم می تاخت. اما امروز صدای دیگری در لابلای ابیات می خواندم که
خوش نشین ای قافیه‌اندیش من
قافیه‌ی دولت توی در پیش من
حرف چه بود تا تو اندیشی از آن
حرف چه بود خار دیوار رزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم

گفتم که هر روز با خودم میگم،
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او

گفت:
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند

در همین حال بود که مثل خطکشهایی که توی دبستان بی مقدمه، به بهانه خروج از انظباط مدرسه و برای حفظ روحیه انقلابی در کودکان، می خوردیم و حرف آخر را می زد، مولانا گفت:
خمش ای عاشق مجنون بمگو شعر و بخور خون
که جهان ذره به ذره غم غوغای تو دارد

ولی مثل ناظم نگفت چرا؟

منافع متقابل

دولت بوش رو به روز های پایانی خود است و دولت احمدی نژاد نیز با چند ماهی عمر بیشتر در شرایطی یکسان قرار دارد.
دولت بوش برای کسب موفقیت در کارنامه سیاست خارجی خودُ دیپلماسی فعال را در حل بحران های منطقه (فلسطین و اسراییل، لبنان، سوریه) در پیش گرفته (به موفق یا ناموفق بودن آن کاری نداریم). حتی اخیرا نیز در همین راستا نماینده خود را برای حضور در نشست ۵+۱ با ایران اعزام نمود. با توجه به شرایط روز در آمریکا، ترجمه سیاست خارجی موفق یعنی حل بحران ها با دیپلماسی موفق.
در ایران هم دولت به دنبال کسب موفقیت در سیاست خارجی است ولی تعریف آن با آنچه در نزد طف مقابل است فرق می کند. دولت احمدی نژاد به دنبال اثبات کارآمد بودن سیاست تهاجمی خود است.
دولت بوش این تغییر گفتمان را برای خاموش کردن منتقدین خود انجام می دهد و دولت احمدی نژاد برای حفظ متفقین خود. زیرا در ایران بالخصوص در سیاست هسته ای منتقدی با صدای رسا برای دولت وجود ندارد.
برای حل بحران موجود نیاز اولیه این است که دو طرف در هدف مشترک باشند ولی همانطور که اشاره شد اهداف آنها در تقابل با هم قرار دارد به همین دلیل حل این بحران در طول عمر دولت های کنونی بعید به نظر می رسد و چنانچه گشایش و آشتی وجود داشته باشد نه به دست احمدی نژاد که شعار حذف و مرگ و تهدید می دهد مویثر خواهد بود نه به دست بوش که ایران را محور شرارت نامیده است.
از طرف دیگر تاکتیک وقت کشی چیزی است که تنها بازی برد برد برای دولت احمدی نژاد است و از نتیجه آن می تواند به عنوان خوراک تبلیغاتی برای انتخابات آتی استفاده نماید.
- دوستی از طرفداران احمدی نژاد در مقابل سوال اینجانب در مورد خسارت های به بار آمده از سیاست های خارجی و داخلی (اقتصادی، فرهنگی، اجتماغی و ...) با تاکید بر حضور نماینده آمریکا در آخرین نشست پرونده هسته ای موفقیت سیاست خارجی دولت را یاد آور شده و آن را پیروزی کشور معرفی کرده اند. همچنین بدون پاسخگویی در برابر خسارت های اقتصادی (به طور ویژه) برنامه های اصلاح اقتصادی دولت را که قرار است اجرا شود، نشان از آینده روشن اقتصادی کشور در آینده دانسته اند. البته به ایشان خرده نمی گیرم زیرا چنانچه اینجانب هم سه سال و اندی انتظار یک نقطه قوت از دولت امیدها وآرزوهایم را می کشیدم آنگاه چشم خود را بر همه بدبختی ها و درد های اقتصادی ناشی از سه قطعنامه تحریمی علیه ایران را می بستم و حضور نماینده آمریکا را پیروزی سیاست های دولت می دانستم. ولی افسوس که اگر بخواهیم با چشم خرد بنگریم چیزی دیگر می بینیم.
- در مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم، بسیاری از افراد و گرو های اصلاحطلب برای حمایت از هاشمی بر این نکته تکیه می کردند که پیروزی احمدی نژاد، پیروزی تفکر تندرو و سرکوبگر است. هر چند در این دوران شاهد حرکت های تندرویانه بودیم ولی فکر می کنم در آن دوران جنس خطر را بدرستی تحلیل نکردیم. جنس خطر، جهل و عوام فریبی بود، جنس خطر بی رویه و حساب بودن بود، جنس خطر ساده اندیشی و بی تدبیری بود. از خطر عوض شدن آمار و ارقام خبر نداشتیم. از خطر خنده دار شدن واژه عدالت خبر نداشتیم.

ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر مبارک باد

ولادت حضرت علی (ع)  و روز پدر مبارک باد
تولد حضرت علی (ع) و روز پدر را به همگان بالخصوص پدرم تبریک می گویم. در این خجشته روز از خدا می خواهم به ما توفیق درک ذره ای از دریای معرفت علی را عطا فرماید. یکی از لطیفترین تعابیر را مولانا در مدح امیر المومنین اینگونه بیان کرده است:
ای علی که جمله عقل و دیده‌ای
شمه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای

بازگو دانم که این اسرار هوست
زانک بی شمشیر کشتن کار اوست

باز گو ای باز عنقاگیر شاه
ای سپاه‌اشکن بخود نه با سپاه

امت وحدی یکی و صد هزار
بازگو ای بنده بازت را شکار

یا تو واگو آنچه عقلت یافتست
یا بگویم آنچه برمن تافتست

باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفوا احد

از تو بر من تافت چون داری نهان
می‌فشانی نور چون مه بی زبان

مبارزان عصر نو (بخش اول)

در اینجا قصد دارم در چند نوبت و با یاری گرفتن از نظرات شما، یکی از دغدغه های شخصی خودم را مطرح کنم تا با بحث و تبادل نظر پاسخی برای آن بیابم.
روزگاری است از خودم می پرسم: به نظر تو واقعا چه تفکری می تواند در بهبود شرایط کنونی ایران موفق باشد؟ دیدگاهی که بر اساس درد و رنج نامردی های نامردان برحسب تکلیف انسانی یا اسلامی برای مبارزه با بی عدالتی ها بپا خیزد (تفکر آرمان خواهانه)؟ یا کسانی که برای اصلاح امور و تصاحب عروس هزار داماد قدرت وارد صحنه شده و با رندی به سیاست ورزی بپردازند (تفکر مصلحت اندیش)؟
به نظر من بدلیل عبور مسیر مبارزه سیاسی از شاهراه استبداد از یکسو و بالا بودن هزینه فعالیت سیاسی در ایران از دیگر سو، سیاسیت ورزان رند برای بقاء خود ناچار به همراهی با قدرت هستند. این دسته مایل به اصلاح امور و بهبود شرایط می باشند ولی حاضر به پرداخت هزینه بالای آن نخواهند بود زیرا آنچه در این مسیر نیاز است همان از خود گذشتگی است که جز درراستای آرمان توجیه پذیر نخواهد بود. بچه هایی که در طول این دوران با زندان دست و پنجه نرم کرده اند اغلب در خاطرات خود بازگو می کنند که یکی از مهمترین اهدافی که در بازجویی ها دنبال می شود، همان تحقیر آرمان و اعتقادات مبارزاتی شخصیت بازداشت شده می باشد. آنها می دانند که انسانی که برای آرمانش مبارزه نکند یا آرمانی نداشته باشد، بدون درنگ به دنبال راهی می گردد تا با کمترین هزینه از بند بگریزد و در این شرایط برای رهایی و فرار از پوچی زندانی بودنش حاضر است بر همه چیز اعتراف کند، حتی کارهای دروغ و نکرده.
حال پرسش اینجاست که آرمان خواهی و مبارزه با اعتقاد (از واژه ایدئولوژی فرار می کنم تا برچسب انقلابی گری به آرمان خواهی مقصود در اینجا نخورد) تا چه حد با مبارزه در سایه قانون اساسی که با اصطلاح، اصلاحات خوانده می شود، همخوانی دارد؟ در همین ابتدا شخص آرمانگرا باید قانون اساسی ای را بپذیرد که در صدر آن اصولی در تضاد با آزادی و عدالت بنا شده است. او باید به خود بگوید من این اصل را که مغایر اصولم است می پذیرم تا به هدف نهایی برسم. ولی این پذیرش از او و ماهیتش به دور است و با این روند در زمره مصلحت اندیشان قرار می گیرد.
در اینجا توقف می کنم و تا اینجا از خوانندگان خود سوالی مشخص دارم:
شما آرمان خواهی را برای مبارزه با استبداد موجود موثر می دانید یا مصلحت جویی را؟ چرا؟
امیدوارم با نظراتی که از دیدگاه های شما دریافت می کنم بتوانم این موضوع را کامل کنم.

می گویند مردم سالاری، می نویسند سالار مردمی.

امروز ایرا ن مانور موشکی ای را شروع کرد که به نوعی اقدامی تلافی جویانه در برابر تهدیدات نظامی غرب به شمار می رود. طبق گفته ولایتی باید این مانور جزء همان مساپل مهم و راهبردی باشد که مورد تایید رهبری قرار گرفته است. رهبری که به ایمنی آوری بمب اتمی باور ندارد، این که چگونه با موشک شهاب ۳ قدرتنمایی می کند، خود جای بسی سوال است. قسم حضرت عباسش را باور کنیم یا دم خروس؟
آخر کدام منطق به جریان حاکم اجازه می دهد که با کنار هم قرار دادن گفتار و عمل ایشان، چیزی جز تناقض انتظار داشته باشند.
البته ما که به این تناقضات سال هاست عادت کرده ایم و شاید هم مثل رستم در رویارویی با اکوان دیو، می دانیم که در عمل با عکس گفتار روبرو خوا هیم شد. وقتی سال انسجام ملی است، پیشاپیش می دانیم که حذف مخالفین و اقتدارگرایی در دستور کار قرار دارد. وقتی رییس دولت در دانشگای کلمبیا شعار آزادی و روشنفکری سر می دهد، می دانیم که داتشجویان و دگر اندیشان در درون، محکوم به زندان و شکنجه خواهند شد. وقتی رهبری راه حل بحران فلسطین را انتخابات آزاد و دموکراتیک می داند، شاهد ردصلاحیت های گسترده و مهندسی انتخابات در انتخابات گذشته بودیم (البته اگر هنوز انتخابات در نطام به عنوان مسپله راهبردی تلقی شود و فقط یک نمایش و تشریفات به شمار نیاید، هر چند دردآور است، ولی باید بپذیریم که طبق گفتار مشاور ارشد رهبری، این پروژه با آگاهی کامل رهبر صورت پذیرفته است).
اکنون جریان حاکم در جایی درگیر شده است که دیگر خبری از گفتمان نرم اصلاحطلبان که زیر سایه قانون اساسی ایران می خواهند فعالیت کنند، نیست. زبان جامعه بین الملل نیز زبان زور و قدرت است و این قدرت همانی است که رهبر جمهوری اسلامی فهمیده است که نمی تواند با سلاح اتمی بدست آورد.
البته در مقاله ای که ولایتی نوشته، اشاره ای به این نکته نشده است که رهبری چه چیزی را ایمن ساز نظام می داند؟
بیایید خوشبینانه در کمال نا امیدی فرض کنیم که رهبری پشتوانه مردمی و حمایت همه جامعه (نه ۵ میلیون اقلیت) را ایمنی ساز نظام می داند و قصد دارد انتخابات آینده را برای حضور حداکثری مردم، آزاد برگزار کند.
آره قبول دارم که با آنچه دیده ایم باورش خیلی سخته ولی فکر کردن به پیامدهای باور نکردنش، درد آور است.

99


تقریبا یک هفته پیش یک مطلب جالب در واشنگتن پست دیدم که می خوام اینجا هم بیارمش.
این مطلب درباره یک روانپزشک کویتی هست که اخیرا یک کتاب جنجالی برای کودکان تالیف کرده. این مرد ۳۷ ساله نایف المطوع نام داره. کتاب درباره اسما جلاله خداوند هست و به همین مناسبت اسم این کتاب را ۹۹ گذاشته. این کتاب ۹۹ تا شخصیت داستانی داره که در دنیای مدرن زندگی می کنند و دارای روحیه معنوی هستند و در طول داستان بدون هدف از شرق به غرب سفر می کنند. اسم این شخصیت ها همراه با کاراکتر داستانیشون یادآور یکی از اسما خداوند هستش.
طبق معمول این کتاب با انتقاد بنیادگرا ها روبرو شده و از اینکه صفات الهی را در موجودات زمینی جمع کرده متهم به بی حرمتی شده است.
البته این یکسوی سکه است و این کتاب با استقبال زیادی هم مواجه شده به گونه ای که در حال حاضر بسیاری از کمپانی های بزرگ به دنبال تبلیغات محصولات خود با آرم کتاب می باشند.
این روانشناس نویسنده که دارای مدرک MBA از دانشگاه کلمبیا نیز می باشد در حال حاضر دعوت به تدریس در دانشگاه آمریکایی بیروت شده است و در آنجا درباره قهرمانهای اسطوره ای دنیای عرب سخنرانی می کند.
این همه را گفتم تا به اظهار دیدگاه این نویسنده در پاسخ به سوال دانشجویش بپردازم. دختر جوان محجبه از استاد می پرسد: من وقتی کتاب را می خواندم از صحنه ای که نورا (نام یکی از قهرمانهای داستان) قصد عبادت خدا را می کند در حالیکه موهای او پوشیده نیستُ بسیار تعجب کردم.
استاد در پاسخ می گوید: چرا؟ مگر فکر می کنی فقط کسانی که حجاب دارند از خدا درخواست کمک می کنند. برای مسلمان بودن تنها یک را وجود ندارد بلکه حداقل ۹۹ تا راه وجود دارد.
به محض خواندن این متن فیلم مارمولک جلوی چشمم مجسم شدُ اونجا که رضا مارمولک در لباس آخوندی به جوان عاشق می گفت: برای رسیدن به خدا به تعداد همه آدم های دنیا راه وجود داره.

سینمای ایران

چند شب پیش یکی از شبکه های تلویزیون کانادا یک برنامه مستند در مورد سینمای ایران پخش می کرد. خیلی برنامه جالبی بود. با چند تا کارگردان مثل بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، حسین پناهی، تهمینه میلانی و مجید مجیدی هم مصاحبه کرده بود که هر کدام دغدغه های خود را مطرح می کردند.

برنامه در ابتدا به سینمای ایران قبل از انقلاب می پردازد و محدودیت هایی را که برای این سینما بعد از انقلاب بوجود آمد مطرح می کند. تمامی دست اندرکاران معتقد بودند که بدلیل محدودیت های قانونی، فیلم ایرانی نمی تواند از دو عنصر سکس و صحنه های مهیج استفاده کند و به همین دلیل برای بالا بردن جذابیت فیلم، می باید خلاقیت بالاتری در فیلم نامه بکار برده شود.

نکته بعدی که تمامی مسئولان سینمایی در آن وحدت کلام داشتند، استفاده تیزبینانه از سینمای کودکان بود. آنها معتقدند که ممیزی ظرفیت پذیرش حرفهای بزرگسالان را در ایران ندارد به همین دلیل دستندرکاران فیلم و سینما سعی می کنند با آوردن موضوع در حوزه کودکان، حرف های بزرگسالان را در آنجا مطرح کنند که البته دریافت پیام این آثار نیاز به تیزهوشی بیننده نیز دارد.

در قسمتی از برنامه داریوش مهرجویی با یادآوری این که بعد از انقلاب به دلیل گرایشات رادیکال فیلم سازی تعطیل شده بود، به چگونگی احیای فیلم سازی در ایران پرداخت. او فیلم "گاو" را راهگشای این سد می دانست که روزی آقای خمینی این فیلم را می بیند و از آن خوشش می آید و می گوید که ما با فیلم سازی به این سبک مخالف نیستیم و با فیلم هایی که در آن اشاعه فحشا باشد مخالفیم.

مجید مجیدی را خیلی دوست دارم، هر چند بعد از انتقاد غیر منصفانش از دکتر سروش در ماجرایی وحی نبی ازش خیلی دلخور بودم. اصلا برام باور کردنی نبود، مجیدی که رنگ خدا، باران، بچه های آسمان و ... ساخته، همچین موضعگیری احساسی تندی در برابر موضوعی که در سطح فلسفی و علمی بحث می شود، داشته باشه. در هر صورت یکی از قسمت های این برنامه مصاحبه با مجیدی بود که در آن به یک نقطه فرهنگی اشاره کرد که یادآوریش بد نیست. او دوربین را به محله های قدیمی تهران، جایی که "بچه های آسمان" فیلم برداری شده بود برد و رو به دوربین گفت: "می بینید این کوچه ها رو چقدر تنگ و باریک می ساختند." و بعد تحلیل خود را در مرد دلیل فرهنگی این موضوع توضیح داد که: "معتقد بودند که این کوچه ها به دلیل همین باریکیش خیلی ها رو با هم آشتی داده، کسانی که با هم قهر بودن اینجا مجبور می شدن شانه به شانه هم از این کوچه ها رد بشن و بالاخره با هم آشتی می کردن ولی الان همه چیز از هم باز شده اتوبان می سازن و اصطحکاک فیزیکی مردم روز به روز کمتر میشه". تحلیلش برای من خیلی دلنشین بود.

یک قسمت دیگه از این برنامه در مورد یک مستند ساز ایرانی بود که درباره دلایل علاقه شدید خانم های ایرانی به جراحی های زیبایی فیلم می ساخت. در یک قسمت از این برنامه از یک دختر جوان ایرانی می پرسید که "ایران بالاترین آمار جراحی بینی در میان خانها را در دنیا دارد به نظر شما دلیل این چیست؟". دختر جوان باسخ داد که "خوب بعد از انقلاب خانم ها تنها قسمتی از بدنشون رو که می توانستن بیرون بگذارند صورتشون بوده و خانم های ایرانی هم معروف هستن که کلا چشم و ابروی قشنگی دارن پس تنها عیبشون هم که همین بینیشون می تونه باشه رو برطرف می کنن تا زیباییشون کامل بشه". من اولش که این رو دیدم فکرکردم کمدی هستش ولی بعدا فهمیدم نه بابا جدی هشتش. باز هم خودشیفتگی ایرانی. یکی از دوستانم در اینجا به نکته خوبی اشاره کرد که ما ایرانی ها فکر می کنیم از همه با هوشتر هستیم و به خودمون می گیم باهوش ترین ملت دنیا و ... ولی این به خاطر محصور بودن جامعه ای هستش که توش زندگی می کنیم و نمی تونیم خودمون رو با بقیه دنیا مقایسه کنیم، غافل از اینکه اصلا همچین خبری نیستش و توزیع هوش در جهان یکنواخت هستش. دقیقا همین سو تفاهم برای زیبایی در مقوله این مصاحبه اتفاق افتاده.

حزب الله

اول: پس از مذاکرات قطر که دوبار می رفت بدون نتیجه پایان پذیرد، طرفین مذاکره، طرفداران دولت فعلی و منتقدین نزدیک به حزب الله، روی رییس جمهوری سلیمان توافق کرند. با این تصمیم لبنان که به موجب درگیری های اخیر می رفت که به جنگ داخلی کشیده شود، پس از 18 ماه بحرانی روی آرامش به خود دید. این تصمیم را می توان نشانه بلوغ فکری سیاستمداران و صاحبان قدرت در لبنان دانست. همچنین توافق صورت گرفته را می توان شکست مجدد سیاست های آمریکا در منطقه نیز دانست. طبق توافق جدید نمایندگان حزب الله در کابینه از حق وتو برخوردار هستند و این همان چیزی است که حزب الله پس از جنگ با اسراییل در سپتامبر 2006 به دنبال آن بود. البته سلیمان کسی است که هر دو طرف انتقاداتی به مشی او داشته اند و به دلیل همین استقلال است که در شرایط کنونی روی او توافق شده است.

دوم: اخیرا سید حسن نصر الله به مناسبت هشتمین سالگرد عقب نشینی اسرایی از جنوب لبنان سخنرانی کرد. در این سخنرانی او برای اولین دولت عراق را به رویارویی با سیاست های آمریکا برای حظور نظامی در منطقه فرا می خواند. او با اشاره به برگزاری انتخابات و تشکیل مجلس توسط آمریکایی ها، مصوبه اخیر مجلس مبنی بر حضور دائم امریکا در عراق را پاسخ مستقیم وابستگی مجلس به آمریکایی ها معرفی می کند. همچنین در این سخنرانی نصرالله سعی بر آن داشت که درگیری لبنان را از درگیری سنی و شیعه جدا کرده و آنرا اختلاف بین دو گروه که یکی معتقد به مقاومت و دیگری مخالف آن است، معرفی کند.

نکته جالب در سخنرانی سید حسن برای من آنجا بود که صراحتا اعلام کرد: "من از جانب حزب الله اعلام می کنم که ما بدنبال قدرت و رانت سیاسی نیستیم، ما نمی خواهیم لبنان را رهبری کنیم و قصد نداریم اعتقدات خود را به مردم لبنان اجبار کنیم.". به نظر من همین مشی حزب الله بوده که باعث محبوبیتش در لبنان شده و نصرالله به عنوان سمبل و قهرمان مبارزه با تمامیت خواهی اسراییل و آمریکا شناخته شده است. در 5 سال اخیر بیشترین مبارزه مسلحانه را بن لادن ها بر علیه آمریکا رهبری کردند ولی به دلیل بنیادگرایی که در این تفکر هست، بن لادن به عنوان قهرمان و سمبل مبارزه شناخته نمی شود. چقدر تاریخ شیرین خواهد بود وقتی ورقش می زنی به تفکراتی بر خورد کنی که فقط برای آزادگی و عزت مبارزه می کنند نه هیچ چیز دیگه، این ها هستن که پیام عاشورا رو درک کردن.

متفرقه



چند وقتی هستش که به علت مشغله زیاد موفق به بروزسازی وبلاگم نشدم. الان هم چیز زیادی برای گفتن ندارم.

اول- در مورد بسته پیشنهادی ایران به سازمان ملل:

نباید از همزمانی این موضوع با درگیری لفظی اوباما با بوش و مک کین غافل شد. اعلام آمادگی ایران به تقویت موضع اوباما منجر میشه و به کسانی که واقعا به دنبال سامان بخشیدن به آشفتگی منطقه هستند اعلام می کنه که این تئوری در صورت روی کار آمدن دولتی همراه در آمریکا اجرایی هست (حل و فصل مسائل با گفتگو امکان گذیر هستش، البته در حد یک مانور تبلیغاتی و استراتژی موقت {تا وقتی که 30 درصد داوطلبان مجلس را رد صلاحیت می کنند و حتی از اعلام دلایل آن خودداری می کنند، هیچ کشوری در دنیا باور نمی کند که ایران به دنبال تقویت دموکراسی در خاور میانه است}).

دوم- توافق سوریه و اسراییل برای نشست مشترک در ترکیه:

با اعلام این خبر، الشرق الاوسط به نقل از یک منبع نزدیک به دولت خبر از خشم تهران از این مذاکرات می دهد. البته نتیجه گیری این مذاکرات در دوره دولت فعلی آمریکا همانظور که بشار اسد نیز به آن اشاره کرده بعید به نظر می رسد. ولی اینها همه نشان از آن دارد که آمریکا و متحدانش با یک استراتژی منظم سعی در آرام کردن کل منطقه خاورمیانه دارند با این تفاوت که در آینده تنها مشکل خاورمیانه ایران باشد و بس. این مسئله برای مبدل کردن محور طویل شرارت به حفره عمیق شرارت می باشد.

سوم- درخواست های طرفین مذاکرات ترکیه:

هر دو طرف (اسد و اولمرت) اعلام کرده اند که طرف مقابل می داند که ما چه می خواهیم و آن ها هم می دانند که ما چه می خواهیم ولی هیچکدام نمی گویند که شفاف چه می خواهند. همین مسئله خود تایید کننده آن است که نفس شکل گیری این مذاکرات (جنبه تبلیغاتی) مهمتر از نتایج آن است.

چهارم- دیدار سرگی برین، مالک گوگل، از اسراییل:

مصاحبه جالبی هستش. اینبار شوروی سابق متهم به نادیده گرفتن حقوق یهودی ها شده. ولی این نابرابری منجر به بیلیونر شدن جوان 34 ساله شده است.

نوروز مبارک باد




امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم، بی اختیار یاد آهنگ بوی عیدی فرهاد افتادم و سریع اونو در میان فایل هام پیدا کردم و گوش دادم:
بوی عیدی بوی توت بوی کاغذرنگی
بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ نو
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ
با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه‌ء عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده‌ء لای کتاب
با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی مو در می‌کنم
فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور
برق کفش جفت‌شده تو گنجه‌ها
با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم
بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی
با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

خاطرات عید، جزء اون دسته از خاطرات هستش که هیچ وقت فراموش آدم نمیشه، چون سالی یکبار مرورشون می کنی. بعضی ها میگن باید خاطرات بد و فراموش کرد ولی اگه بدی نباشه، خوبی چه جوری جلوه نمایی کنه؟، مثل بهار که بعد زمستون میاد. من که همش و نگه می دارم چون ذاتا آرشیو کردن رو دوست دارم.
راستی، امسال اولین سالی هستش که وقتی فرهاد میگه بوی عیدی، چشمام و می بندم و قشنگ احساسش می کنم. البته برام جای تعجب نداره چون بشر همیشه در حسرت زندگی میکنه. وقتی هست نمی بینیش ولی وقتی نیست دلت براش تنگ میشه.
من میگم هر آدمی در روز اول فروردین هر سال یک مقدمه بر بهار می نویسه که اون مقدمه می شه نوروز. اگه اون مقدمه رو ننویسیم اون سال بدون نوروز شروع میشه. هرکسی یک جوری این مقدمه رو می نویسه، یکی با نگاهش به طبیعت، دیگری با لبخندش به خانواده، یکی با خدا حرف میزنه و دعا می خونه و .... ولی همه در یک چیز مشترک هستن و اونم اینه که همه با قلم دلشون آخرشو امضاء میکنن و اگه این نباشه اعتبار نداره.
گذشته از حرفهای معمول که عید همتون مبارک و سال خوب و همراه با سلامتی داشته باشین .....
من آرزو می کنم که دلتون پر مهر و بی ریا باشه تا آخرشو با اخلاص، خوشدلی و صلابت امضا کنید و تا آخر عمر هم آرشیو کنید و هر بار که می خونید و مهر تایید آخرش و نگاه می کنید شاد و شادتر بشید.

سخنرانی شیرین عبادی در دانشگاه ویکتوریا

دوشنبه شب دانشگاه ویکتوریا میزبان شیرین عبادی به عنوان نخستین نوبلیست زن ایرانی مسلمان بود. این برنامه یکی از سلسله سخنرانی های ویژه ای بود که توسط دفتر ریاست دانشگاه ویکتوریا، برگزار می شود. استقبال خوبی انجام شده بود و سالن تقریبا پر بود. مراسم با سخنرانی ریس دانشگاه و معرفی شیرین عبادی شروع شد و سپس خانم عبادی و مترجم ایشان روی صحنه آمدند. خانم عبادی درباره حقوق زنان در جهان و جوامع اسلامی به ایراد سخنرانی پرداختند که در ذیل سعی شده است به یاری حافظه شرح مختصری از آن ارائه شود.
1- نابرابری جنسیتی در کشورهای آزاد و پیشرفته:
خانم عبادی در ابتدا مختصری درباره آزادی زنان در اروپا، آمریکا و کانادا پرداختند و با ارائه مثال های نقض نشان دادند که حتی در کشورهای پیشرفته و آزادی از این دست نیز برابری جنسیتی به معنای تام وجود ندارد. برای نمونه ایشان به تعداد وزرای کابینه در دولت کانادا اشاره کردند. همچنین این فعال حقوق زنان در ادامه به ذهنیت خود در مورد برابری زنان با مردان در اروپای شمالی اشاره کردند که پس از سفر به فنلاند متوجه شده است، در آنجا نیز این آزادی وجود ندارد و زنان برای نشان دادن اعتراض خود به این واقعیت، مدالی به شکل سه ربع از یک سکه یک یورویی طراحی کرده اند، به این نشان که دستمزد یک زن سه چهارم یک مرد است.
2- نابرابری جنسیتی در کشورهای غیر مسلمان:
این اولین نوبلیست ایرنی در ادامه با یاد آوری رسم های قبیله ای خطنه کردن زنان در آفریقا توسط نه فقط قبایل مسیحی نیز، سقط جنین دختران توسط خانواده پس از آگاهی از جنسیت جنین در چین کومونیستی و خودکشی زنان هندی برای نداشتن جهیزیه در هند مذاهب هندو، تاکید کرد که عدم رعایت حقوق زنان فقط محدود به کشورهای مسلمان نیست.
3- نابرابری های جنسیتی در کشورهای مسلمان:
خانم عبادی در ادامه با اشاره به مشکلات زنان در کشورهایی مثل عربستان، یمن، سودان، افغانستان و ... یادآور شد که در عربستان زنان تا گذشته ای نه چندان دور حتی شناسنامه نیز نداشتند و با نام فرزندانشان شناخته و خوانده می شدند و امروز نیز اجازه رانندگی اتومبیل خود را ندارند. همچنین در این کشورها موانع زیادی در راه تحصیل علم برای زنان وجود دارد و زنان حق دخالت در فعالیت های سیاسی را نیز ندارند.
4- وضعیت زنان در ایران:
این فعال حقوق زنان در زمینه مشکلات زنان در ایران گفت: با اینکه در ایران 65 درصد فارغ التحصیلان دانشگاه ها زنان هستند و زنان سال هاست که در مجلس حضور دارند ولی همچنان قوانینی نظیر تعدد زجات، اختلاف دیه مرد و زن، حقوق نابرابر ازدواج و ... در ایران وجود دارد.
5- قرائت های مختلف از دین:
این اولین نوبلیست زن مسلمان در ادامه با اتکا به تجربه و مطالعات خود اعلام کرد که نابرابری های جنسیتی در جوامع مسلمان را مربوط به دین اسلام نمی داند و این نابرابری ها زایده تفاسیر مختلفی است که قدرتمندان از دین انجام می دهند تا بتوانند بقای خود را در برابر یکی از اصول اولیه دموکراسی یعنی آزادی و برابری زنان، تضمین کنند.
6- مقابله با فرهنگ پدرسالار:
شیرین عبادی مشکل زنان ایران را نه فرهنگ اسلامی این کهن دیار بلکه فرهنگ پدرسالار رایج دانست و تمامی فعالان حقوق زنان را به مبارزه با این فرهنگ غلط فراخواند. وی درمان بیماری پدرسالاری را تنها و تنها توسط خود زنان میسر می داند و با تشبیه این بیماری به هموفیلیا، که ژن آن از طریق مادر به فرزند پسر انتقال می یابد، تاکید کرد که مادران با آگاهی و درایت و تربیت صحیح فرزندان، قادر هستند جلوی رواج و سرایت ژن پدرسالاری را در جامعه ایران بگیرند.
7- حمایت آمریکا از حرکت های دموکراسی خواهانه ایران:
خانم عبادی در پاسخ به سوالی مبنی بر مثبت یا منفی بودن حمایت آمریکا از حرکت دموکراسی خواهان ایران اعلام کرد که اقتدارگرایان حاکم در ایران برای سرکوب منتقدین قانونی خود همیشه سعی کرده اند تا آن ها را به گونه ای مرتبط با آمریکا و قدرت های بزرگ معرفی کنند و به نوعی خواست قانونی آن ها را دسیسه های دولت های خارجی برای براندازی نظام نشان دهند. پس این حمایت ها همیشه به ضرر آزادی خواهان داخلی تمام شده است.
8- چگونه حمایت کنیم؟
ایشان در پاسخ به سوال دیگری پیرامون چگونگی حمایت از جنبش زنان ایرن گفت: بهترین کمک محکوم کردن این بی عدالتی ها توسط نهادهای بین المللی می باشد که تجربیات گذشته نشان داده که موثر خواهد بود. همچنین ایشان در ادامه این بحث به ممانعت از خروج پروین اردلان و ضبط پاسپورت این فعال حقوق زنان که برای حضور در مراسم دریافت جایزه اولاف پالمه قصد خروج از کشور را داشته، اشاره کرد و از پرسشگران خواست به این عمل غیر قانونی اعتراض کنند.

نظر شخصی:
به نظر من مهمترین بخش این سخنرانی همان بخش 6 (مقابله با فرهنگ پدرسالاری) می باشد که راه حلی عملی برای هرس دشت بی فرهنگی ماست.

پرچم نیمه افراشته

اخیرا کتابی با عنوان "در تیرس حادثه" را به اتمام رساندم که پیرامون زندگی سیاسی احمد قوام توسط حمید شوکت گردآوری شده است. وقتی کتاب تمام شد در جمع بندی آن در ذهنم متوجه شدم که قوام السلطنه ای که این خواننده شناخت یا قوامی که آن نویسنده شناساند از آنچه تاکنون شناخته ام و شناسانده اند مثبت تر بود. برای همین بر آن شدم تا کمی درباره کتاب تحقیق کنم. در این میان به مصاحبه ای با حمید شوکت در مجله شهروند امروز برخوردم که در موضوع این کتاب انجام شده بود. در آنجا نیز متوجه شدم برداشت دیگران نیز در مورد این کتاب همین بوده است که موضوع یکی از سوالات مصاحبه بود. حمید شوکت در پاسخ به این سوال گفته که قوام در مقایسه با چهره های سیاسی هم عصر خویش هم نقاط ضعف بسیار و هم نکات قوت بسیار داشته و مقایسه ای از این قبیل را با مصدق و کاشانی انجام داده است. به عنوان خواننده، توضیح او را کافی می دانم ولی شاید اشاره به این نکته بی فایده نباشد که نکات مثبتی که در این کتاب وجود دارد نه متعلق به قوام بلکه متعلق به روش سیاسی قوام است که نویسنده آنرا مثبت و کارگشا می داند. نویسنده در حقیقت شیفته سیاست عملگرا و بدور از احساسات و عوام فریبی است و چون درد نافرجامی های ایران زمین را در همین سیاست شعاری، احساسی و بدور از عقلگرایی می داند، به قول خودش قوام را که استاد سیاست عمگرایانه، بدور از احساسات و عوام فریبی است را جدای از همه نواقصش زیبا تجلی می دهد.
در یکی از پاراگراف های این کتاب، آنجا که مصدق در 12 مرداد 1332 با تهدید به استعفا، انحلال مجلسی را که از آن اختیارات ویژه گرفته بود به همه پرسی گذاشت و پاسخ مثبت گرفت، می نویسد:
"سرزمینی که از دیر باز، رمز گشایش طلسم آسایش و امنیت خود را در سپردن قدرتی ورای نظارت قانون به دولتمردانی چیره دست جست و جو کرده بود، چیرگی بر فقر و بی عدالتی و راه یابی به بهشتی موعود را در چنبرۀ دایرۀ شیطانیِ ذهنیتی آلوده به استبداد باز می یافت. در چنین سرزمینی، در فقدان حضور مجلس و نقض دموکراسی پارلمانی، پرچم آزادی نیمه افراشته می ماند."

خطر اصلاحطلبی بیشتر است یا تهدید آمریکا؟

بستگی دارد این سوال را از کی بپرسی؟
اصلاحطلب می گوید:
من که خطری ندارم، من می خواهم جامعه را اصلاح کنم، قدرت را در برابر جامعه پاسخگو کنم، براساس منافع ملی تصمیم گیری کنم، شعارهای اصلی انقلاب (استقلال-آزادی- جمهوری اسلامی) را تحقق ببخشم. من می خواهم ایران را آباد کنم ولی آمریکا ....
اقتدارگرا می گوید:
به آمریکا 4 تا فحش میدیم تا دل داغدار مردم ایران از آمریکای 28 مرداد، آمریکای محمد رضا پهلوی، آمریکای 8 سال جنگ، آمریکای تحریم های اقتصادی و ... خنک بشه و پشت پرده هم باهاشون مشکلات رو حل می کنیم و بالاخره باهم کنار میایم چون همزبون هستیم ولی اگه این اصلاح طلب های نوکر آمریکا و مزدور اسراییل بیان سر کار مطمئن هستیم که نمی گذاریم تهدید آمریکا رو حل کنن چون یقین داریم می خواهند گران فروشی کنند!!! پس آمریکا را تهدید نمی دانیم و تهدید اصلی را اصلاحطلبان می دانیم و برای اثبات نظر خود گواه هم داریم: اگه اینها صلاحیت این کارها رو داشتند که صلاحیتشان اولا توسط خودمان رد نمی شد و ثانیا شورای نگهبان تاییدش نمی کرد.
مردم:
در پاسخ نامه چند گزینه ای که هر از چند گاهی با نام انتخابات به مردم می دهند تا پر کنند، گزینه های زیر موجود است:
1- علی خوب است.
2- علی خیلی خوب است.
3- علی آقاست.
4- همه گزینه ها.

اقتدارگرای با خاصیت: پوتین

یکی از سنتهای مجله TIME انتخاب سالانه یک شخصیت یا گروه از اشخاص به عنوان شخصیت سال می باشد. این رسم از سال 1927 آغاز شده و در ابتدا مرد سال نام داشته که بعدها به شخصیت سال (به دور از جنسیت) بدل گشته است. اولین شخصیتی که به عنوان مرد سال در مجله TIME منعکس شد، Charles Lindbergh بود که به عنوان جوانترین خلبان که توانسته بود بدون توقف فاصله نیویورک تا پاریس را از روی اقیانوس اطلس پرواز کند. ابته این انتخاب یک استثناء و خارج از چارچوب تعریف شده مجله برای مرد سال بود. طبق تعریف، شخصیت مطرح سال به کسی اطلاق می شود که بیشترین تاثیر خبری را در سال پشت سر گذاشته شده، داشته است. حرکت Lindbergh در سال 1927 پرخبرترین حرکت نبود ولی بدلیل غفلت مسئولین مجله در پوشش خبری این حرکت بزرگ، تصمیم بر آن گرفته شد تا در آن سال عکس Lindbergh به عنوان مرد مطرح سال بر روی جلد TIME چاپ شود.
در میان 81 برگزیده این مجله دو نام آشنا از ایران وجود دارد. ابتدا در سال 1951 این لقب به محمد مصدق، نخست وزیر وقت ایران و سپس در سال 1979 به آیت الله خمینی، رهبر انقلاب اسلامی ایران اختصاص یافته است. پس از انتخاب آیت الله خمینی به این عنوان، بدلیل مواضع ضد آمریکایی ایشان، مجله بیش از 14000 نامه با مضمون شکایت دریافت می کند که بعضی از صاحبنظران معتقد هستند که به همین دلیل پس از آن، از انتخاب چهره هایی که با سیاست های آمریکا مخالفت می کنند تا جای ممکن خودداری شده است. همچنین در سال 2001 که اسامه بن لادن، بنابر اظهارنظر اکثریت اهل مطبوعات، خبرسازترین چهره اخبار جهان بود، شهردار نیویورک، Giuliani، به عنوان چهره سال مجله TIME انتخاب شد. البته تحریریه این مجله با این دلیل که چهره هایی چون بن لادن بدلیل منفوریت در تاریخ از میان کاندیداها حذف شده اند به منتقدین این انتخاب پاسخ داد. شاهد دیگر برای مصلحت اندیش شدن انتخاب های این مجله، انتخاب آلبرت اینشتین به عنوان مرد قرن بیستم است. این انتخاب در حالی صورت می گیرد که در قرن بیستم، چهره ای چون آدلف هیتلر وجود دارد که در سال 1938 نیز به عنوان مرد سال این مجله انتخاب شده است.
تا اینجا تاریخچه مختصری از انتخاب سالانه TIME ذکر شد، حال به انتخاب آخر این مجله در سال 2007 یعنی ولادمیر پوتین بپردازیم:
ولادیمیر پوتین (Vladimir Putin):
او از سال 2000 تا کنون رییس جمهور روسیه می باشد و دوران ریاست جمهوری او در سال 2008 به پایان خواهد رسید. (تعداد مقالات یافت شده در بخش خبری گوگل در سال 2007 درباره او 109000 مورد می باشد)
رقبای پوتین چه کسانی بودند؟
الف- خانم J.K. Rowling نویسنده مجموعه داستان های هری پاتر: او بدلیل ارائه مفاهیم اجتماعی، اخلاقی و سیاسی در مجموعه کتابهایش، کاندید مجله TIME شده است. (تعداد مقالات یافت شده در بخش خبری گوگل در سال 2007 درباره او 20400 مورد می باشد)
ب- آقای Al Gore معاون رییس جمهور سابق آمریکا، بیل کلینتون، و برنده جایزه صلح نوبل در سال 2007. او اخیرا در زمینه حفاظت از محیط زیست و جلوگیری از Global Warming فعالیت های بشر دوستانه ای را آغاز کرده است. (تعداد مقالات یافت شده در بخش خبری گوگل در سال 2007 درباره او 90000 مورد می باشد)
ج- آقای محمود احمدی نژاد رییس جمهور کنونی ایران. (تعداد مقالات یافت شده در بخش خبری گوگل در سال 2007 درباره او 43200 مورد می باشد)
د- خانم کاندولیزا رایس وزیر خارجه آمریکا. (تعداد مقالات یافت شده در بخش خبری گوگل در سال 2007 درباره او 97000 مورد می باشد)
هـ - آقای Steve Jobs مدیر اجرایی شرکت APPLE که در سال 2007 به عنوان قدرتمندترین businessman شناخته شده است. (تعداد مقالات یافت شده در بخش خبری گوگل در سال 2007 درباره او 75600 مورد می باشد)
و- آقای David Petraeus فرمانده نیروهای نظامی ائتلاف در عراق. (تعداد مقالات یافت شده در بخش خبری گوگل در سال 2007 درباره او 27300 مورد می باشد)
ز- آقای Hu Jintao رییس جمهوری خلق چین و دبیر کل حزب کمونیست این کشور. (تعداد مقالات یافت شده در بخش خبری گوگل در سال 2007 درباره او 40000 مورد می باشد)
چرا پوتین محور توجه قرار گرفت؟
دلیل اصلی انتخاب پوتین به عنوان چهره برجسته سال در مجله TIME، تاثیرگذاری خبری او در رسانه های بین المللی عنوان شده است. او توانسته با رهبری و مدیریت خود کشور آشوب زده ای را که از بوریس یلتسین دریافت کرد به ثبات و آرامش برساند و همین امر سبب شده که در روزهای پایانی خود با استقبال مطبوعاتی مواجه شود. او توسط قانون اساسی روسیه از شرکت برای سومین بار در انتخابات منع شده است و به همین سبب پیش از این Dmitry Medvedev را که یکی از کاندیدهای دور بعد ریاست جمهوری می باشد، تایید کرده است و اعلام نموده که چنانچه Medvedev بپذیرد حاضر است نخست وزیری کابینه او را بپذیرد. بسیاری از تحلیلگران اعتقاد دارند که پوتین با اینکار می خواهد به هر شکلی، رهبری روسیه را در دست داشته باشد و به قول خودش نمی خواهد موفقیت های که کسب کرده است، ضایع شود. همچنین مجله TIME در این انتخاب اعلام کرده است که این انتخاب یک افتخار محسوب نمی شود و تنها کسی انتخاب شده است که توانسته در یک سال گذشته معادلات سیاسی جهانی را تحت الشعاع قرار دهد. سردبیر TIME، ریچارد استینگل می نویسد او تزار جدید روسیه است و از این دیدگاه که برای آزادی بیان و آزادی مدنی ارزشی قائل نیست، خطرناک است.
پوتین 55 ساله در روسیه بسیار محبوب است زیرا توانسته با استفاده از ذخایر نفتی و گازی روسیه اقتصاد ضعیف این کشور را سامان بخشد و فقر و گرسنگی را از جامعه بزداید. این در حالیست که منتقدانش او را به فاصله گرفتن از اهداف اصلاحات دموکراتیک که در دهه 90 در روسیه صورت گرفت، متهم می کنند که در تایید اسن ادعا به موارد زیر اشاره می کنند:
اول- حقوق بشر و مطبوعات: در طول دوران 7 ساله پوتین، فعالان حقوق بشر و نشریات منتقد به شدت تحت فشار قرار داشته اند و با کنترل شدید دولت مواجه بوده اند. دولت با کنترل مطبوعات و ممیزی خبری جامعه را کنترل می کند و در برخی موارد با فشار بر مطبوعات مستقل به نشر اخبار دروغین، در جهت حاکم کردن جو رعب و خشونت در جامعه تلاش می نماید.
دوم- اعمال نفوذ بر مجلس و دادگاه ها: طی این دوران دولت با فشار آوردن بر مجلس و دادگاه های روسیه مسیر ضمامداری را بی منتقد می پیماید. برای مثال ماجرای Mikhail B. Khodorkovsky صاحب شرکت نفتی YUKOS که به دلیل کمک مالی به احزاب مخالف دولت، با فشار دولت به دادگاه، به جرم فرار از مالیات متهم شناخته شد و تبعید گردید.
سوم- انتخابات: در گزارشی که توسط ناظران بین المللی بر انتخابات پارلمانی در ماه دسامبر سال 2007 منتشر شد به ناعادلانه بودن انتخابات اشاره شده است. ایشان هشدار داده اند که این انتخابات در فضایی بسته و غیر رقابتی برگزار شده است.
چهارم- بازداشت و سرکوب مخالفان: رهبران جریان های مخالف و مدافعین آنها در طول ماههای اخیر در جریان تظاهرات اعتراض آمیز بازداشت شده اند. برای مثال به بازداشت گری کاسپارف قهرمان شطرنج جهان می توان اشاره کرد که اکنون رهبری یکی از جریان های مخالف دولت و طفدار دموکراسی را برعهده گرفته است.
پنجم- قتل روزنامه نگاران: براساس گزارش خبرنگاران بدون مرز، از سال 2000 که پوتین سکان رهبری روسیه را بر عهده گرفته، تعداد 18 روزنامه نگار به قتل رسیده اند که نمونه مشهور آن قتل Anna Politkovskaya یکی از روزنامه نگاران منتقد کرملین است که در سال 2006 صورت گرفت.
پوتین و ایران:
اخیرا پوتین سفری به ایران داشت و طی آن برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی، رییس جمهور روسیه وارد ایران شد و با رهبر جمهوری اسلامی ایران دیدار داشت که تاکنون هیچ خبر دقیقی از محتوای این سفر اعلام نشده است. این سفر در حالی انجام شد که قبل از آن بنابر شایعاتی مسئله ترور پوتین درایران مطرح شده بود ولی با این حال این سفر صورت گرفت. از نتایج اولیه این سفر، ارسال اولین محموله سوخت هسته برای نیروگاه بوشهر می باشد و پیرو آن مقامات روسی اعلام کردند که با تامین این سوخت، ایران دیگر نیازی به غنی ساری در داخل ندارد. در شرایط حاد کنونی، سیاست خارجی ایران بر مبنای قرار دادن کشورهایی چون روسیه و چین در برابر آمریکا و اروپا شکل گرفته است و به همین دلیل در چند سال اخیر روابط سیاسی نزدیکی را با این کشورها دنبال کرده است.
البته این نزدیکی را می توان در ماهیت دو دولت نیز جستجو کرد. چنانچه به پنج بند اتهامات داخلی رییس جمهور روسیه بنگریم، آیینه ای نه چندان تمام نما را از دولت اقتدارگرای نهم می بینیم. از آنجا نه چندان کامل که دولت نهم بخش عمده ای از این فعالیت های حیاتی را دنبال می کند و سایر امور به یاری دیگر نهادهای اقتدارگرا انجام می شود. این نهادها در نهایت یک برنامه اقتدارگرایی تکمیل شده را ارائه می دهند که برنامه اقتدارگرایی دولت پوتین بخشی از آن را تشکیل می دهد.
ولی از آن منظر که پوتین کشور روسیه را از اوج بحران به تثبیت اقتصادی رسانده، دولت جمهوری اسلامی به هیچ وجه نمی تواند عرض اندام نماید. دولت نهم کشور ایران را در یکی از بهترین شرایط اقتصادی با صندوق پر ذخیره ارزی و بدهی های پرداخت شده تحویل گرفت. همچنین قیمت نفت رشد قابل ملاحظه ای در طول حیات دولت نهم داشته است که اخیرا تا بشکه ای 100 دلار هم در بازارهای جهانی معامله شده است. با این همه پتانسیل، رییس جمهور ایران بجای صحبت از رشد اقتصادی، ماه گذشته برای اولین بار اعتراف کرد که حاصل این همه تلاش بی وقفه مسئولین، با احترام به این همه فرصت، تورم بوده است.
استنتاج:
نتیجه گیری منطقی اینکه اگر مصبوعات را سرکوب می کنید، روزنامه نگار را زندانی می کنید، دانشجو را به جرم کمونیست بودن دستگیر می کنید (راستی آقای رییس جمهور به دوستان جدید، دانیل اورتگا و هوگو چاوز سلام دانشجوهای کمونیست ایران را هم برسانید!!!)، آقای عمادالدین باقی را بدلیل فعالیت حقوق بشر زندانی می کنید، با لشکرکشی فضای انتخاباتی را مسموم و غیر رقابتی می کنید، بر مطبوعات فشار می آورید و ممیزی خبری انجام می دهید، منتقد را به فساد مالی و دزدی و جاسوسی متهم می کنید، سازمان مدیریت را منحل می کنید تا چراگاه اسب اقتدارگرایی وسیعتر شود، به قاضی فشار می آورید تا حکم باب میل شما دهد و ... این همه را چون اقتدارگرایی پوتین به نحو احسنت انجام می دهید پس لااقل رحمتی هم بر این خلق بفرمایید و اوضاع اقتصادی را بیش از این خراب نکنید!!!