بومی شدن


گزیده ای از موسیقی کلاسیک موزارت و پاییز طلایی فریبرز لاچینی به صورت تصادفی در حال اجرا بود. با موزارت کار می کردم و می نوشتم ولی با پاییز طلایی حال می کردم و با شروع دوباره یک آهنگ از موزارت می دیدم که چه رویای خوشی بود. این هم پیانو هستش ولی فرقش اینه که بومی شده با دل ایرونی کوکش کردن، خیلی دوست دارم از یک غریبه با فرهنگ ایرانی بپرسم که وقتی اینو گوش می ده چه حسی داره مثل من میره روی ابرا یا نه.
همیه اینا رو نوشتم برای اینکه خودم هم داشتم بومی کردن رو فراموش می کردم. معجزه می کنه، مثل اینه که از جبر خطی استفاده کنی و کدینگ کانال رو طراحی کنی. موسیقی خیلی مثال قابل لمسی هستش، دوست دارم که توی مساثل اجتماعی هم پیدا کنم. یک مثال شاید تا حدی ملموس دیگه هم میتونه معماری باشه البته بازم این هنری هستش. الان چیزی به خاطرم نمی آید اگه یادم بیاد بازم می نویسم.
بخشی از پاییز طلایی رو می تونید از اینجا دانلود کنید: کلیک کنید

آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد


در جربان سقوط هواپیمای مسافری در نزدیکی بوفالو، ۴۹ نفر سرنشین و یک نفر بر روی زمین جان باختند. در میان مسافرین همسر یکی از قربانیان ۹/۱۱ قرار داشته که برای مراسم یادبود شوهر مرحومش که به بهانه ۵۰ امین سالگرد تولدش در زادگاهشان برگزار می شده، سفر می کرده.
فکر می کردم که اگر عزیزی را در جریان حادثه ای چون ۱۱ سپتامبر از دست بدهی حتما بارها سعی می کنی آنچه بر او گذشته را با خود مرور کنی. این خانم درست قبل از مرگ شوهرش با او تلفنی تماس داشته و شفافتر می تواند شرایط را در ذهنش بازسازی کند. شرایط بسیار دردناکی است، حتی در تصور هم نمی گنجد.
و اکنون در شرایطی متشابه اینبار با خاطراتی تلخ که همیشه غریبی تجربه در آن احساس می شود در هواپیمایی می نشینی که برای سقوط لحظه به لحظه به زمین نزدیکتر می شود. دوباره مروز می کنی آنچه را که بارها غریبی تجربه را در نگاهش می دیدی ولی اینبار بدون غربت. شاید اگر از حادثه جان بدر بری بتوانی پس از آن با آرامش بخوابی.
چه تلخ است دنیایی با این همه تلخی.

برای سعید رضوی فقیه

سعید رضوی فقیه در مراجعت به ایران بازداشت شد. این خبر تاسف بار را امروز صبح خواندم.
به یاد دارم که آخر بار پیش از انتخابات دور نهم ریاست جمهوری بود که سعید از فرانسه آمده بود و تمام تلاش خود برای ترقیب تحریمی ها به شرکت فعال در انتخابات را بکار بسته بود. در ستاد انتخابات دکتر معین، هنگامی که با جوانان زندان کشیده روبه رو می شد، هر چند آشنایی قبلی نداشت، ولی بی درنگ روبوسی می کرد و اندوه و تاسف را در چهره اش می دیدی، سعید درد کشیده بود.
امروز دوباره در بند است، برای آزادی، برای آینده ایران که نگران اوست، برای آسایش و آرامش فرزندش در سرزمینی که امروز اشغال شده، برای رهایی از درد استبداد، برای هویتی که رو به فراموشی است، برای عزتی که به زردرویی می نماید و برای تمامی آرمان هایی که به نسل او قول داده بودند ولی دریغ از ذره ای خوش قولی.

سعید جان تو امروز دربندی زیرا حاضر نشدی به استراتژی «یا چفیه یا مصاحبه با صدای آمریکا» تن دردهی.
تو امروز در بندی زیرا با سختترین شرایط در فرانسه زندگی کردی ولی حاضر نشدی روزی خود را از به ظاهر مخالفان تندرویی طلب کنی که در نهایت عقبه همین دیکتاتوری موجود هستند.
تو امروز در بندی زیرا می دانند به آزادی و آزادگی معتقدی....

و تو روزی آزاد می شوی، ولی نیک می دانم که آزادی برای تو تا روزی که ایران آزاد نباشد معنا ندارد.