سینمای ایران

چند شب پیش یکی از شبکه های تلویزیون کانادا یک برنامه مستند در مورد سینمای ایران پخش می کرد. خیلی برنامه جالبی بود. با چند تا کارگردان مثل بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، حسین پناهی، تهمینه میلانی و مجید مجیدی هم مصاحبه کرده بود که هر کدام دغدغه های خود را مطرح می کردند.

برنامه در ابتدا به سینمای ایران قبل از انقلاب می پردازد و محدودیت هایی را که برای این سینما بعد از انقلاب بوجود آمد مطرح می کند. تمامی دست اندرکاران معتقد بودند که بدلیل محدودیت های قانونی، فیلم ایرانی نمی تواند از دو عنصر سکس و صحنه های مهیج استفاده کند و به همین دلیل برای بالا بردن جذابیت فیلم، می باید خلاقیت بالاتری در فیلم نامه بکار برده شود.

نکته بعدی که تمامی مسئولان سینمایی در آن وحدت کلام داشتند، استفاده تیزبینانه از سینمای کودکان بود. آنها معتقدند که ممیزی ظرفیت پذیرش حرفهای بزرگسالان را در ایران ندارد به همین دلیل دستندرکاران فیلم و سینما سعی می کنند با آوردن موضوع در حوزه کودکان، حرف های بزرگسالان را در آنجا مطرح کنند که البته دریافت پیام این آثار نیاز به تیزهوشی بیننده نیز دارد.

در قسمتی از برنامه داریوش مهرجویی با یادآوری این که بعد از انقلاب به دلیل گرایشات رادیکال فیلم سازی تعطیل شده بود، به چگونگی احیای فیلم سازی در ایران پرداخت. او فیلم "گاو" را راهگشای این سد می دانست که روزی آقای خمینی این فیلم را می بیند و از آن خوشش می آید و می گوید که ما با فیلم سازی به این سبک مخالف نیستیم و با فیلم هایی که در آن اشاعه فحشا باشد مخالفیم.

مجید مجیدی را خیلی دوست دارم، هر چند بعد از انتقاد غیر منصفانش از دکتر سروش در ماجرایی وحی نبی ازش خیلی دلخور بودم. اصلا برام باور کردنی نبود، مجیدی که رنگ خدا، باران، بچه های آسمان و ... ساخته، همچین موضعگیری احساسی تندی در برابر موضوعی که در سطح فلسفی و علمی بحث می شود، داشته باشه. در هر صورت یکی از قسمت های این برنامه مصاحبه با مجیدی بود که در آن به یک نقطه فرهنگی اشاره کرد که یادآوریش بد نیست. او دوربین را به محله های قدیمی تهران، جایی که "بچه های آسمان" فیلم برداری شده بود برد و رو به دوربین گفت: "می بینید این کوچه ها رو چقدر تنگ و باریک می ساختند." و بعد تحلیل خود را در مرد دلیل فرهنگی این موضوع توضیح داد که: "معتقد بودند که این کوچه ها به دلیل همین باریکیش خیلی ها رو با هم آشتی داده، کسانی که با هم قهر بودن اینجا مجبور می شدن شانه به شانه هم از این کوچه ها رد بشن و بالاخره با هم آشتی می کردن ولی الان همه چیز از هم باز شده اتوبان می سازن و اصطحکاک فیزیکی مردم روز به روز کمتر میشه". تحلیلش برای من خیلی دلنشین بود.

یک قسمت دیگه از این برنامه در مورد یک مستند ساز ایرانی بود که درباره دلایل علاقه شدید خانم های ایرانی به جراحی های زیبایی فیلم می ساخت. در یک قسمت از این برنامه از یک دختر جوان ایرانی می پرسید که "ایران بالاترین آمار جراحی بینی در میان خانها را در دنیا دارد به نظر شما دلیل این چیست؟". دختر جوان باسخ داد که "خوب بعد از انقلاب خانم ها تنها قسمتی از بدنشون رو که می توانستن بیرون بگذارند صورتشون بوده و خانم های ایرانی هم معروف هستن که کلا چشم و ابروی قشنگی دارن پس تنها عیبشون هم که همین بینیشون می تونه باشه رو برطرف می کنن تا زیباییشون کامل بشه". من اولش که این رو دیدم فکرکردم کمدی هستش ولی بعدا فهمیدم نه بابا جدی هشتش. باز هم خودشیفتگی ایرانی. یکی از دوستانم در اینجا به نکته خوبی اشاره کرد که ما ایرانی ها فکر می کنیم از همه با هوشتر هستیم و به خودمون می گیم باهوش ترین ملت دنیا و ... ولی این به خاطر محصور بودن جامعه ای هستش که توش زندگی می کنیم و نمی تونیم خودمون رو با بقیه دنیا مقایسه کنیم، غافل از اینکه اصلا همچین خبری نیستش و توزیع هوش در جهان یکنواخت هستش. دقیقا همین سو تفاهم برای زیبایی در مقوله این مصاحبه اتفاق افتاده.

0 نظرات: