شاهد عینی (برای عمادالدین باقی)

بر همگان آشکار است که عمادالدین باقی برای تلاش ها و پیگیری هایش در احقاق حقوق زندانیان، زندانی شده است. چنانچه قوه قضاییه برخلاف ادعایش، مستقل بود باید از تلاش های امثال باقی قدردانی می شد، البته نه با زندانی کردن ایشان. سال هاست که شاهد اینگونه رفتارها از جانب مخالفان اصلاحات بوده ایم و در ماجراهایی چون: پرونده کرباسچی و مدیران شهرداری تهران، قتل های زنجیره ای، حمله نیروی انتظامی به خوابگاههای کوی دانشگاه، ترور سعید حجاریان، کنفرانس برلین، بازداشت فله ای مطبوعات و روزنامه نگاران، پرونده وب لاگ نویسان، بازداشت فعالین دانشجویی و اکنون نیز بازداشت هادی قابل، عمادالدین باقی و اکبرین. در تمامی این سال ها نامیزانی ترازوی عدالت را دیده ایم و وقتی به قاضی آن را گوش زد کردیم خود را در کفه گناهکاران و ترازو را نامیزان تر دیده ایم. ولی هنوز یک سئوال بی جواب برای من وجود دارد. مروجین این روش ها که بارها به طور رسمی و غیر رسمی اعلام کرده اند که به دنبال متنبه شدن به قول خودشان گردن کلفت ها می گردند، چرا دوباره امثال آقای باقی را بازداشت می کنند؟ آقای باقی نشان داده است که در نوبت های گذشته نه تنها متنبه نشده بلکه با رویت بی عدالتی هایی که در زندان دیده، با جدیت بیشتر به فعالیت و افشاگری خود ادامه می دهد. حتی اگر این بازداشت ها را اعلام خطری برای ترساندن طیف اصلاح طلب قلمداد کنیم، در گذشته ثابت کرده ایم که این گونه روش ها هیچ تاثیری بر خواست مردم، اصلاحات، ندارد. اکنون باقی، دوباره شاهد عینی پایمال شدن حقوقی است که مدتی بود با استناد به روایت دیگران، در جهت احقاق آن گام بر می داشت.
در اینجا به ذکر نقل به مضمون قولی از آقای باقی می پردازم که یادگار آخرین دوران زندان ایشان می باشد:
"وقتی در بند عمومی بودم روزی صدای کوبیدن درب آهنی یکی از سلول ها توجه من و عده ای دیگر از زندانیان را جلب کرد، این صدا با ناله فریاد شخصی نیز همراه بود. وقتی مسئول شیفت این صدا را شنید سریعا درب سلول را باز کرد و بی درنگ اسپری گاز اشک آور را درون سلول خالی کرد و با فحش و ناسزا درب سلول را بست. من که این صحنه را دیدم با ناراحتی تمام به سمت مامور رفتم و به او شدیدا اعتراض کردم که چرا این حرکت غیر انسانی را انجام دادی، با حیوان نیز اینگونه رفتار نمی کنند. مامور که من را می شناخت، توضیح داد که این شخص یک منافق است. گفتم هر چه باشد یک انسان است و شما به هیچ وجه حق ندارید با او اینگونه رفتار کنید و گفتم به محض اینکه از اینجا بروم بیرون آبرویتان را می برم."
باقی را زندانی کرده اند تا آبروی کسانی را که به حقوق انسان احترام نمی گذارند، حفظ کنند.


عید سعید فطر بر تمامی عاشقان درگاهش مبارک باد

الحمدلله علی ما هدینا و له الشکر علی ما اولینا
عید سعید فطر مبارک باد

عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
برگیر و دهل میزن کان ماه پدید آمد

عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون
کان معتمد سدره از عرش مجید آمد

عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان
کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد

صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی
کان خوبی و زیبایی بیمثل و ندید آمد

زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش
تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد

عید آمد و ما بیاو عیدیم بیا تا ما
بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد

زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد
زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد

برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد

غمهاش همه شادی بندش همه آزادی
یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد

من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم
جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد

بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن
رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد

این چند بیت آشنا را هم به یاد آخرین روز ماه رمضان سال 1383 برای دوستانم، اصغر وطن خواه، حنیف مزروعی، مهدی درایتی، آرش نادرپور، فرید ثانی، شهرام رفیع زاده، روزبه میرابراهیمی، امید معماریان، جواد غلام تمیمی، بابک غفوری آذر، امیرحسن کامروا، کیارش قدملی و مانی جوادی می نویسم:

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
خدایا بی پناهم زتو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناهست ببین غرق گناهم
دو دست دعا فرا برده ام به سوی آسمانها
که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشانها
چو نیلوفر عاشقانه چنان می پیچم به پای تو
که سر تا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو
دو دست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد
به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد

مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی ز سر گیرید / که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید

تقریبا سه هفته است که به عضویت کانون دانشجویان ضد جنگ در دانشگاه ویکتوریا در آمده ام. این گروه که بیشتر متشکل از دانشجویان علوم سیاسی و ادبیات سیاسی است با برگزاری مناظره و گردهمایی های متفاوت در دانشگاه و خارج از دانشگاه، مخالفت خود را با سیاست های جنگ طلبانه دولت کانادا، اعلان می کند. حوزه اصلی فعالیت های آن در مسئله افغانستان است و شعارهای خود را روی خروج هر چه سریعتر ارتش کانادا از افغانستان متمرکز کرده اند.
معمولا کمپانی های مختلف برای جذب نیروی متخصص، در دانشگاه کمپ هایی را برپا می کنند تا طی آن با معرفی خود و محصولاتشان به دانشجویان، از کسانی که علاقه مند به فعالیت های آنها هستند، دعوت به همکاری نمایند. معمولا این کمپ ها در محلی به نام ساختمان اتحادیه دانشجویی برپا می شوند. به همین صورت، در ماه آتی ارتش کانادا برای این منظور درخواست برپایی همچین کمپی را از مدیریت کرده است و با انعکاس این خبر، بالافاصله کانون دانشجویان ضد جنگ وارد عمل شده و مخالفت قوی خود را با عضوگیری ارتش در دانشگاه اعلام کرده است. در این میان عده ای نیز اعتقاد دارند که این فرصت، یک موقعیت شغلی برای عده ای از دانشجویان است و نباید اعتقادات ضد جنگ گروهی باعث فرصت سوزی عده ای دیگر شود. پس از کش و قوس های فراوان، قرار بر این شده که این تصمیم (صدور مجوز برای عضوگیری ارتش در دانشگاه) توسط خود دانشجویان و در طی یک رفراندوم در 25 اکتبر مشخص شود.
کانون دانشجویان ضد جنگ دانشگاه ویکتوریا برای روشن شدن اذهان دانشجویان و به تبع آن پیروزی در رفراندوم، قصد دارد تا در 18 اکتبر یک مناظره علنی برپا نماید تا طی آن موافق و مخالف به تبیین نقطه نظرات خود بپردازند. لذا کانون، ستادی را برای برنامه ریزی و هدایت این برنامه تشکیل داده است.
در آخرین جلسه این ستاد (چهارشنبه، 3 اکتبر)، یکی از مباحث، تصحیح بیانیه پایانی روز مناظره بود. هر یک از اعضا نظرات خود را در مورد پیش نویس اعلام می کردند و پس از توافق، برای تصحیح به نویسنده اعلام می شد. به محض اینکه متن پیش نویس را خواندم، عمیقا احساس کردم یک چیزی در آن کم است. در این متن ارتش و دولت کانادا به دلیل نقض قوانین کنوانسیون ژنو در مورد شکنجه اسرای جنگی در زندان گوانتانامو مورد توبیخ قرار گرفته بودند و بارها واژه شکنجه در آن تکرار شده بود، ولی حتی یکبار هم به افراد بی گناهی که هر روز در افغانستان کشته می شوند، هیچ اشاره ای نشده بود. این قضیه برای من خیلی عجیب بود، به همین منظور برای صحبت وقت گرفتم. وقتی نوبت به من رسید، پرسیدم که در تمام این جلسات و بالاخص این بیانیه برای من یک سوال بزرگ وجود دارد و آن این است که چرا حتی یکبار هم به مسئله افراد بی گناهی که هر روز خبر مرگ آنها در رسانه ها اعلام می شود، نمی پردازید؟ به خبر کشته شدن یک شهروند افغانی و زخمی شدن کودک همراه او توسط سربازان کانادایی که روز قبل در افغانستان اتفاق افتاده بود اشاره کردم و گفتم که باید به دانشجویان بگوییم که امنیت در افغانستان با دیپلماسی برقرار می شود نه با اسلحه.
همه این داستان را تعریف کردم تا توجه خواننده گان را به پاسخ جالبی که دریافت کردم، جلب نمایم:
همگان با اصل این قضیه که باید در بیانیه این مسئله اشاره شود، موافق بودند و قرار بر این شد که بندی در اینباره اضافه شود ولی به من گفتند: وقتی برای یک کانادایی بگویی یک کودک بی گناه امروز در افغانستان با گلوله تفنگدار هموطنت زخمی شد و دیگری کشته شد، چنانچه این ماجرا را خیلی خوب تعریف کنی، او چند قطره اشک می ریزد ولی برایش یک مسئله طبیعی است و خیلی راحت از کنارش می گذرد. حال آن که به او بگویی در فلان جا، تروریستی توسط ارتش کانادا شکنجه شده و این یک عمل غیر قانونی است، به مراتب بیشتر از ماجرای اول متاثر می شود و این امر او را بر آن می دارد تا در برابر یک عمل غیرقانونی بایستد و بر ضد ارتش کشورش که به صورت غیر قانونی تروریستی را شکنجه می کند، بپا خیزد.
وقتی پاسخ را شنیدم به ارزشمندی قانون در این دیار غبطه خوردم و به حال جنگ زدگان گریستم.

شبی پیش خدا بگریستم زار
مسلمانان چرا زارند و خوارند

ندا آمد نمی دانی که این قوم
دلی دارند و محبوبی ندارند


کودکان افغانی