دولت بوش رو به روز های پایانی خود است و دولت احمدی نژاد نیز با چند ماهی عمر بیشتر در شرایطی یکسان قرار دارد.
دولت بوش برای کسب موفقیت در کارنامه سیاست خارجی خودُ دیپلماسی فعال را در حل بحران های منطقه (فلسطین و اسراییل، لبنان، سوریه) در پیش گرفته (به موفق یا ناموفق بودن آن کاری نداریم). حتی اخیرا نیز در همین راستا نماینده خود را برای حضور در نشست ۵+۱ با ایران اعزام نمود. با توجه به شرایط روز در آمریکا، ترجمه سیاست خارجی موفق یعنی حل بحران ها با دیپلماسی موفق.
در ایران هم دولت به دنبال کسب موفقیت در سیاست خارجی است ولی تعریف آن با آنچه در نزد طف مقابل است فرق می کند. دولت احمدی نژاد به دنبال اثبات کارآمد بودن سیاست تهاجمی خود است.
دولت بوش این تغییر گفتمان را برای خاموش کردن منتقدین خود انجام می دهد و دولت احمدی نژاد برای حفظ متفقین خود. زیرا در ایران بالخصوص در سیاست هسته ای منتقدی با صدای رسا برای دولت وجود ندارد.
برای حل بحران موجود نیاز اولیه این است که دو طرف در هدف مشترک باشند ولی همانطور که اشاره شد اهداف آنها در تقابل با هم قرار دارد به همین دلیل حل این بحران در طول عمر دولت های کنونی بعید به نظر می رسد و چنانچه گشایش و آشتی وجود داشته باشد نه به دست احمدی نژاد که شعار حذف و مرگ و تهدید می دهد مویثر خواهد بود نه به دست بوش که ایران را محور شرارت نامیده است.
از طرف دیگر تاکتیک وقت کشی چیزی است که تنها بازی برد برد برای دولت احمدی نژاد است و از نتیجه آن می تواند به عنوان خوراک تبلیغاتی برای انتخابات آتی استفاده نماید.
- دوستی از طرفداران احمدی نژاد در مقابل سوال اینجانب در مورد خسارت های به بار آمده از سیاست های خارجی و داخلی (اقتصادی، فرهنگی، اجتماغی و ...) با تاکید بر حضور نماینده آمریکا در آخرین نشست پرونده هسته ای موفقیت سیاست خارجی دولت را یاد آور شده و آن را پیروزی کشور معرفی کرده اند. همچنین بدون پاسخگویی در برابر خسارت های اقتصادی (به طور ویژه) برنامه های اصلاح اقتصادی دولت را که قرار است اجرا شود، نشان از آینده روشن اقتصادی کشور در آینده دانسته اند. البته به ایشان خرده نمی گیرم زیرا چنانچه اینجانب هم سه سال و اندی انتظار یک نقطه قوت از دولت امیدها وآرزوهایم را می کشیدم آنگاه چشم خود را بر همه بدبختی ها و درد های اقتصادی ناشی از سه قطعنامه تحریمی علیه ایران را می بستم و حضور نماینده آمریکا را پیروزی سیاست های دولت می دانستم. ولی افسوس که اگر بخواهیم با چشم خرد بنگریم چیزی دیگر می بینیم.
- در مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم، بسیاری از افراد و گرو های اصلاحطلب برای حمایت از هاشمی بر این نکته تکیه می کردند که پیروزی احمدی نژاد، پیروزی تفکر تندرو و سرکوبگر است. هر چند در این دوران شاهد حرکت های تندرویانه بودیم ولی فکر می کنم در آن دوران جنس خطر را بدرستی تحلیل نکردیم. جنس خطر، جهل و عوام فریبی بود، جنس خطر بی رویه و حساب بودن بود، جنس خطر ساده اندیشی و بی تدبیری بود. از خطر عوض شدن آمار و ارقام خبر نداشتیم. از خطر خنده دار شدن واژه عدالت خبر نداشتیم.
ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر مبارک باد
تولد حضرت علی (ع) و روز پدر را به همگان بالخصوص پدرم تبریک می گویم. در این خجشته روز از خدا می خواهم به ما توفیق درک ذره ای از دریای معرفت علی را عطا فرماید. یکی از لطیفترین تعابیر را مولانا در مدح امیر المومنین اینگونه بیان کرده است:
ای علی که جمله عقل و دیدهای
شمهای واگو از آنچه دیدهای
بازگو دانم که این اسرار هوست
زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
باز گو ای باز عنقاگیر شاه
ای سپاهاشکن بخود نه با سپاه
امت وحدی یکی و صد هزار
بازگو ای بنده بازت را شکار
یا تو واگو آنچه عقلت یافتست
یا بگویم آنچه برمن تافتست
باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفوا احد
از تو بر من تافت چون داری نهان
میفشانی نور چون مه بی زبان
مبارزان عصر نو (بخش اول)
در اینجا قصد دارم در چند نوبت و با یاری گرفتن از نظرات شما، یکی از دغدغه های شخصی خودم را مطرح کنم تا با بحث و تبادل نظر پاسخی برای آن بیابم.
روزگاری است از خودم می پرسم: به نظر تو واقعا چه تفکری می تواند در بهبود شرایط کنونی ایران موفق باشد؟ دیدگاهی که بر اساس درد و رنج نامردی های نامردان برحسب تکلیف انسانی یا اسلامی برای مبارزه با بی عدالتی ها بپا خیزد (تفکر آرمان خواهانه)؟ یا کسانی که برای اصلاح امور و تصاحب عروس هزار داماد قدرت وارد صحنه شده و با رندی به سیاست ورزی بپردازند (تفکر مصلحت اندیش)؟
به نظر من بدلیل عبور مسیر مبارزه سیاسی از شاهراه استبداد از یکسو و بالا بودن هزینه فعالیت سیاسی در ایران از دیگر سو، سیاسیت ورزان رند برای بقاء خود ناچار به همراهی با قدرت هستند. این دسته مایل به اصلاح امور و بهبود شرایط می باشند ولی حاضر به پرداخت هزینه بالای آن نخواهند بود زیرا آنچه در این مسیر نیاز است همان از خود گذشتگی است که جز درراستای آرمان توجیه پذیر نخواهد بود. بچه هایی که در طول این دوران با زندان دست و پنجه نرم کرده اند اغلب در خاطرات خود بازگو می کنند که یکی از مهمترین اهدافی که در بازجویی ها دنبال می شود، همان تحقیر آرمان و اعتقادات مبارزاتی شخصیت بازداشت شده می باشد. آنها می دانند که انسانی که برای آرمانش مبارزه نکند یا آرمانی نداشته باشد، بدون درنگ به دنبال راهی می گردد تا با کمترین هزینه از بند بگریزد و در این شرایط برای رهایی و فرار از پوچی زندانی بودنش حاضر است بر همه چیز اعتراف کند، حتی کارهای دروغ و نکرده.
حال پرسش اینجاست که آرمان خواهی و مبارزه با اعتقاد (از واژه ایدئولوژی فرار می کنم تا برچسب انقلابی گری به آرمان خواهی مقصود در اینجا نخورد) تا چه حد با مبارزه در سایه قانون اساسی که با اصطلاح، اصلاحات خوانده می شود، همخوانی دارد؟ در همین ابتدا شخص آرمانگرا باید قانون اساسی ای را بپذیرد که در صدر آن اصولی در تضاد با آزادی و عدالت بنا شده است. او باید به خود بگوید من این اصل را که مغایر اصولم است می پذیرم تا به هدف نهایی برسم. ولی این پذیرش از او و ماهیتش به دور است و با این روند در زمره مصلحت اندیشان قرار می گیرد.
در اینجا توقف می کنم و تا اینجا از خوانندگان خود سوالی مشخص دارم:
شما آرمان خواهی را برای مبارزه با استبداد موجود موثر می دانید یا مصلحت جویی را؟ چرا؟
امیدوارم با نظراتی که از دیدگاه های شما دریافت می کنم بتوانم این موضوع را کامل کنم.
روزگاری است از خودم می پرسم: به نظر تو واقعا چه تفکری می تواند در بهبود شرایط کنونی ایران موفق باشد؟ دیدگاهی که بر اساس درد و رنج نامردی های نامردان برحسب تکلیف انسانی یا اسلامی برای مبارزه با بی عدالتی ها بپا خیزد (تفکر آرمان خواهانه)؟ یا کسانی که برای اصلاح امور و تصاحب عروس هزار داماد قدرت وارد صحنه شده و با رندی به سیاست ورزی بپردازند (تفکر مصلحت اندیش)؟
به نظر من بدلیل عبور مسیر مبارزه سیاسی از شاهراه استبداد از یکسو و بالا بودن هزینه فعالیت سیاسی در ایران از دیگر سو، سیاسیت ورزان رند برای بقاء خود ناچار به همراهی با قدرت هستند. این دسته مایل به اصلاح امور و بهبود شرایط می باشند ولی حاضر به پرداخت هزینه بالای آن نخواهند بود زیرا آنچه در این مسیر نیاز است همان از خود گذشتگی است که جز درراستای آرمان توجیه پذیر نخواهد بود. بچه هایی که در طول این دوران با زندان دست و پنجه نرم کرده اند اغلب در خاطرات خود بازگو می کنند که یکی از مهمترین اهدافی که در بازجویی ها دنبال می شود، همان تحقیر آرمان و اعتقادات مبارزاتی شخصیت بازداشت شده می باشد. آنها می دانند که انسانی که برای آرمانش مبارزه نکند یا آرمانی نداشته باشد، بدون درنگ به دنبال راهی می گردد تا با کمترین هزینه از بند بگریزد و در این شرایط برای رهایی و فرار از پوچی زندانی بودنش حاضر است بر همه چیز اعتراف کند، حتی کارهای دروغ و نکرده.
حال پرسش اینجاست که آرمان خواهی و مبارزه با اعتقاد (از واژه ایدئولوژی فرار می کنم تا برچسب انقلابی گری به آرمان خواهی مقصود در اینجا نخورد) تا چه حد با مبارزه در سایه قانون اساسی که با اصطلاح، اصلاحات خوانده می شود، همخوانی دارد؟ در همین ابتدا شخص آرمانگرا باید قانون اساسی ای را بپذیرد که در صدر آن اصولی در تضاد با آزادی و عدالت بنا شده است. او باید به خود بگوید من این اصل را که مغایر اصولم است می پذیرم تا به هدف نهایی برسم. ولی این پذیرش از او و ماهیتش به دور است و با این روند در زمره مصلحت اندیشان قرار می گیرد.
در اینجا توقف می کنم و تا اینجا از خوانندگان خود سوالی مشخص دارم:
شما آرمان خواهی را برای مبارزه با استبداد موجود موثر می دانید یا مصلحت جویی را؟ چرا؟
امیدوارم با نظراتی که از دیدگاه های شما دریافت می کنم بتوانم این موضوع را کامل کنم.
می گویند مردم سالاری، می نویسند سالار مردمی.
امروز ایرا ن مانور موشکی ای را شروع کرد که به نوعی اقدامی تلافی جویانه در برابر تهدیدات نظامی غرب به شمار می رود. طبق گفته ولایتی باید این مانور جزء همان مساپل مهم و راهبردی باشد که مورد تایید رهبری قرار گرفته است. رهبری که به ایمنی آوری بمب اتمی باور ندارد، این که چگونه با موشک شهاب ۳ قدرتنمایی می کند، خود جای بسی سوال است. قسم حضرت عباسش را باور کنیم یا دم خروس؟
آخر کدام منطق به جریان حاکم اجازه می دهد که با کنار هم قرار دادن گفتار و عمل ایشان، چیزی جز تناقض انتظار داشته باشند.
البته ما که به این تناقضات سال هاست عادت کرده ایم و شاید هم مثل رستم در رویارویی با اکوان دیو، می دانیم که در عمل با عکس گفتار روبرو خوا هیم شد. وقتی سال انسجام ملی است، پیشاپیش می دانیم که حذف مخالفین و اقتدارگرایی در دستور کار قرار دارد. وقتی رییس دولت در دانشگای کلمبیا شعار آزادی و روشنفکری سر می دهد، می دانیم که داتشجویان و دگر اندیشان در درون، محکوم به زندان و شکنجه خواهند شد. وقتی رهبری راه حل بحران فلسطین را انتخابات آزاد و دموکراتیک می داند، شاهد ردصلاحیت های گسترده و مهندسی انتخابات در انتخابات گذشته بودیم (البته اگر هنوز انتخابات در نطام به عنوان مسپله راهبردی تلقی شود و فقط یک نمایش و تشریفات به شمار نیاید، هر چند دردآور است، ولی باید بپذیریم که طبق گفتار مشاور ارشد رهبری، این پروژه با آگاهی کامل رهبر صورت پذیرفته است).
اکنون جریان حاکم در جایی درگیر شده است که دیگر خبری از گفتمان نرم اصلاحطلبان که زیر سایه قانون اساسی ایران می خواهند فعالیت کنند، نیست. زبان جامعه بین الملل نیز زبان زور و قدرت است و این قدرت همانی است که رهبر جمهوری اسلامی فهمیده است که نمی تواند با سلاح اتمی بدست آورد.
البته در مقاله ای که ولایتی نوشته، اشاره ای به این نکته نشده است که رهبری چه چیزی را ایمن ساز نظام می داند؟
بیایید خوشبینانه در کمال نا امیدی فرض کنیم که رهبری پشتوانه مردمی و حمایت همه جامعه (نه ۵ میلیون اقلیت) را ایمنی ساز نظام می داند و قصد دارد انتخابات آینده را برای حضور حداکثری مردم، آزاد برگزار کند.
آره قبول دارم که با آنچه دیده ایم باورش خیلی سخته ولی فکر کردن به پیامدهای باور نکردنش، درد آور است.
آخر کدام منطق به جریان حاکم اجازه می دهد که با کنار هم قرار دادن گفتار و عمل ایشان، چیزی جز تناقض انتظار داشته باشند.
البته ما که به این تناقضات سال هاست عادت کرده ایم و شاید هم مثل رستم در رویارویی با اکوان دیو، می دانیم که در عمل با عکس گفتار روبرو خوا هیم شد. وقتی سال انسجام ملی است، پیشاپیش می دانیم که حذف مخالفین و اقتدارگرایی در دستور کار قرار دارد. وقتی رییس دولت در دانشگای کلمبیا شعار آزادی و روشنفکری سر می دهد، می دانیم که داتشجویان و دگر اندیشان در درون، محکوم به زندان و شکنجه خواهند شد. وقتی رهبری راه حل بحران فلسطین را انتخابات آزاد و دموکراتیک می داند، شاهد ردصلاحیت های گسترده و مهندسی انتخابات در انتخابات گذشته بودیم (البته اگر هنوز انتخابات در نطام به عنوان مسپله راهبردی تلقی شود و فقط یک نمایش و تشریفات به شمار نیاید، هر چند دردآور است، ولی باید بپذیریم که طبق گفتار مشاور ارشد رهبری، این پروژه با آگاهی کامل رهبر صورت پذیرفته است).
اکنون جریان حاکم در جایی درگیر شده است که دیگر خبری از گفتمان نرم اصلاحطلبان که زیر سایه قانون اساسی ایران می خواهند فعالیت کنند، نیست. زبان جامعه بین الملل نیز زبان زور و قدرت است و این قدرت همانی است که رهبر جمهوری اسلامی فهمیده است که نمی تواند با سلاح اتمی بدست آورد.
البته در مقاله ای که ولایتی نوشته، اشاره ای به این نکته نشده است که رهبری چه چیزی را ایمن ساز نظام می داند؟
بیایید خوشبینانه در کمال نا امیدی فرض کنیم که رهبری پشتوانه مردمی و حمایت همه جامعه (نه ۵ میلیون اقلیت) را ایمنی ساز نظام می داند و قصد دارد انتخابات آینده را برای حضور حداکثری مردم، آزاد برگزار کند.
آره قبول دارم که با آنچه دیده ایم باورش خیلی سخته ولی فکر کردن به پیامدهای باور نکردنش، درد آور است.
اشتراک در:
پستها (Atom)