شهر فرنگ

چند وقت پیش با دوست عزیزم میثم با استفاده از یاهو مسنجر (دام ضله) چت می کردیم. بحث رسید به آنجا که میثم از من پرسید چند تا از نکاتی را که در این خارجی ها دیدی و برایت تعجب بر انگیز بود بگو که در ادامه به آنها می پردازم ولی نکته جالب اینجاست که دقیقا در هنگام ورود او به فرنگ نیز دقیقا همین مسائل که مطرح می کنم برایش تعجب برانگیز بود.
اولین موضوعی که برای من تعجب برانگیز بود و است هنگام غذا خوردنشان است. طرف داره با تو می گه، می خنده ولی خیلی شیک میره میشینه سر غذاش، حتی اشاره ای هم به تو نمی کنه که بفرما. اولین بار گفتم بی ادب است ولی بعدا دیدم همشون همینجورین. وقتی این ماجرا را برای میثم تعریف کردم او هم گفت دقیقا اولین چیزی که توی ذوق من خورد همین بود و خاطره ای برایم تعریف کرد که شاید ذکر آن برای خوانندگان جالب باشد. گفت یک روز دو تا از دوستای خارجیش میان به اتاقش تا بازی فوتبال با هم ببینند، یکی از آنها با خودش ظرفی حاوی بستنی همراه می آورد و می خورد ولی بستنی تمام نمی شود و از میثم می خواهد باقیمانده آن را در یخچال قرار دهد و بعد از بازی هنگام خروج به او می گوید بستنی من را بده میخواهم بروم، یعنی حتی از باقیمانده بستنی خود نیز در جایی که مهمان بوده، نمی گذرد!!!!!!
دومین نکته ای که به میثم گفتم، این بود که چرا این ها اینقدر غیر خطی هستند؟ مثلا شخصی را که دیروز دیده ای و کلی با تو به گرمی برخورد کرده امروز طوری برخورد می کند که انگار اصلا تو را نمی شناسد و یه جورایی میگه برو مزاحمم نشو!!! که دومین چیزی که در زندگی غربی باعث تعجب دوستم شده بود دقیقا همین بود.
در هیچ یک از این موارد به حقوق من هیچگونه تجاوزی نشد ولی این رفتارها را اخلاقی نمی دانم. البته نمی توانم این جمله را به قطعیت بگویم زیرا مقوله اخلاق خود پیچیده تر از آن است که اینگونه قابل بررسی باشد ولی قاطغانه می گویم که در قاموس ایرانی نمی گنجد.
یادم می آید که در آخرین سخنرانی ای که از دکتر سروش با عنوان "وجدان شرمگین" گوش می دادم، این بزرگوار اشاره کردند به وقت ایراد سخنرانی در ایران، سعی می کنند، موضوعاتی را انتخاب کنند که طی آن، شنوندگان را به حقوق خود آگاه کنند زیرا در ایران حقوق انسان است که فراموش شده است و سالهاست که برای ایرانی از وظایف او به طرق مختلف سخن گفته اند، ولی در هنگام سخنرانی در مغرب زمین قصد دارد، بیشتر به وظایف بشر بپردازد زیرا در این خطه انسانها بیشتر از حقوق خود آگاهی یافته اند و در همه روابط به دنبال حقوق خود می گردند، حال اینکه وظایفشان را باید به عنوان بشر به آنها یادآوری کنیم.
من فکر می کنم، شاید وظیفه ما به عنوان یک ایرانی با فرهنگی کهن و وظیفه مدارانه این است که با رفتار و کردار خود، تا آنجا که در توان داریم، اخلاقیاتی اینچنینی را به اقلیتی که از این فرهنگ با آنها برخورد داریم، یادآور شویم. [به قول مرحوم دکتر شریعتی] بدینسان بشکنیم دائم سکوت مرگبارمان [غربت] را.
این مطلب را با یادی از علامه اقبال لاهوری به پایان می رسانم:

از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ
عقل تا بال گشودست گرفتارتر است

عجب آن نیست که اعجاز مسیحا داری
عجب این است که بیمار تو بیمارتر است

دانش اندوخته ای دل ز کف انداخته ای
ای از آن نقد گرانمایه که در باخته ای

شهر فرنگ

0 نظرات: