کجایید ای سبکبالان عاشق
امسال سبزی بهار تازه نیست. ۹ ماه است که سبزیم و شکفته ایم. بزرمان را توفان حادثه های تلخ و شیرین با خود به هر کجا که برد از آن گلی رویید. در گلزار شهدا، پشت دیوارهای اوین و کهریزک، خیابانهای شهرهامان و ... گل هایی که بر روی برگشان با خون دل نوشته اند، زنده باد آزادی. گلهایی که ریشه شان در خاک آگاهی و دانش است و باران ایثار آبیاریشان می کند. عطرشان عالمی را مست کرده و طراوتشان به راهمان نشاط و به اراده مان ثبات می بخشد.
آفات روزگار گرچه برای نابودی گلستانمان تمام همت خود را به کار بستند ولی نتوانستند باغمان را بخشکانند. نتوانستند امید را از دلهامان چون رایی که دزدیدند، بدزدند. این امید در چشمان مادر ندا بود وقتی به دیدار تاجزاده رفت. در چشمان مادر سهراب بود وقتی به دیدار بهزاد نبوی رفت و همینطور که جسته و گریخته اخبار خانواده شهدای جنبش سبز می آید، همه ایشان چون کوهی استوار که در سینه آتش غم از دست رفته دارد، امیدوار، به روزی می اندیشند که دستهای پیدا و پنهانی که جان جگر گوشه شان را گرفت در دادگاهی صالح محاکمه شوند. در برابر این استواری هر انسانی سر تعظیم فرو می آورد و فرا رسیدن بهار را به این صاحبان به حق و راستین سبزی تبریک و تهنیت می گوید.
امروز گرچه احمد زیدآبادی، احمد قابل، محمد نوری زاد، مسعود باستانی، شیوا نظرآهاری، سید علیرضا بهشتی شیرازی، هنگامه شهیدی، فیض الله عرب سرخی، بهاره هدایت و دیگر آزادگان دربند در کنار خانواده شان نیستند، ولی ای عزیزان بدانید که امسال دلهای هزاران ایرانی با خانواده های شماست و در کنار آنان با مرام خود «یا مقلب القلوب» را زمزمه می کنند. فرا رسیدن فصل سبز بر تمام اسرای سبز اندیش و خانواده های مقاوم و صبورشان مبارک باد که به مبارزه و مقاومت معنی تازه بخشیدند. شما سبزترین عضو این جنبش فرخنده هستید و کینه حاکمیت کژ اندیش از همین واقعیت نشئت می گیرد.
و سخن آخر را با صاحب هستی سبز می خوانم. که من چه گویم چون تو می دانی نهان. ربی، بهار آمده است آری بهار آمده ولی برای آن زمستانها که گذشت، برای آن نامروتی ها که دیدیم، برای آن تلخیها که چشیدیم، برای آن عزیزان که رفتند، نامی، هیچ نامی نیست. برای مادران گریان، برای پدران بی قرار، برای برادران شکسته، برای خواهران به ماتم نشسته، هیچ غمخواری نیست؟ به روی لابه ما پس کی دری بگشایی؟ امید بسته دل را تو کی به کام رسانی؟
الهی از کرم همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم،
بیامرز ما را که بس آلوده ایم بکرد خویش،
بس درمانده ایم بوقت خویش،
بس مغروریم به پندار خویش،
بس محبوبیم در سزای خویش،
دست گیر ما را به فضل خویش،
باز خوان ما را بکرم خویش،
بارده ما را به احسان خویش،
الهی بهر صفت که هستم بر خواست تو موقوفــم،
بهر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم،
تا جان دارم رخت از ین کوی بر ندارم،
او که تو آن اویی بهشت او را بنده است،
او که تو در زندگانی اویی جاوید زنده است،
الهي! دانايي ده که از راه نيفتيم و بينايي ده كه در چاه نيفتيم.
الهي! دستمان گير كه دست آويز نداريم و عذرمان پذير كه پاي گريز نداريم.
الهي! نگاه دار تا پشيمان نشويم و به راه آر كه سرگردان نشويم.
الهی یافت جستن، زندگانیست
و جوینده نا یافتن، زندانیست
و چندان که میان آن و این معانیست، یگانگی ترا نشانیست
و هر چه نه بتو باقیست، فانیست*
*قسمتی از مناجاتنامه خواجه عبدالله انصاری
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
2 نظرات:
مناجات قشنگی انتخاب کرده بودی
منتظر نوشته های جدیدت هستم.
ارسال یک نظر