پس از کمی جنجال و سر و صدا، مسئله هسته ای ایران به دلیل حمله آمریکا و متحدانش به عراق در حاشیه قرار گرفت. اندکی پس از حمله آمریکا به عراق، ایران یک نامه محرمانه برای مقامات آمریکایی ارسال می کند و در این نامه ضمن اعلام آمادگی برای ایجاد ثبات و امنیت در عراق اعلام می کند که حاضر به شفاف سازی در مسئله هسته ای خود نیز می باشد و در مقابل به نوعی خواستار پایان رفتار خصومت آمیز آمریکا، لغو تحریم ها علیه ایران و استرداد مجاهدین خلق به ایران شده بود. تمامی درخواست ایران را شاید بتوان در درخواست تضمین امنیتی خلاصه کرد. از آنجا که تصمیم گیری در این سطح امور بین المللی بدون صلاحدید بالاترین مقامات حکومتی ناممکن است، لذا می توان نتیجه گرفت از گذشته این عزم برای حل مشکلات با آمریکا بالخصوص پس از حمله آمریکا به افغانستان و عراق، وجود داشته است. سئوال این است که چرا تا به حال این امر تحقق نپذیرفته است؟ پس از استرداد این نامه به مقامات آمریکایی، طبق ادعای سرهنگ لارنس ویلکرسون، رییس ستاد فرماندهی کالین پاول طی سال های 2005-2002 در مصاحبه ای با تلویزیون بی-بی-سی، این نامه با استقبال وزارت خارجه آمریکا روبرو شد ولی پس از مطرح شدن آن در کاخ سفید، پاسخ دادند که ما با شیطان حرف نمی زنیم و شیطان استعاره ای از کره شمالی و ایران بوده است و در قبال آن دولت سوییس را برای پذیرش چنین نامه ای، مورد انتقاد قرار دادند. پس از آن جمهوری اسلامی ایران، اروپا را مخاطب اصلی خود قرار داد و با تعامل، سعی بر آن کرد تا مسئله را در آژانس بین المللی انرژی هسته ای رفع و رجوع کند تا بهانه ای به دست آمریکاییها برای امنیتی کردن پرونده و بردن آن به شورای امنیت وجو نداشته باشد.
با انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم و شرکت حزب پادگانی در انتخابات، محمود احمدی نژاد با وعده آوردن پول نفت سر سفره مردم، بهبود وضعیت رفاهی جامعه، رییس جمهور ایران شد. همچنین بخاطر داریم که احمدی نژاد در سخنرانی های خود پیش از انتخابات اذعان داشت که در سیاست خارجی اصل را بر منافع ملی می گذارد. ولی متاسفانه با روی کار آمدن دولت نهم و تصفیه کامل نیروهای دولت پیشین، حتی تا سطح معاونین مدیرکل ها، سیاست خارجی نیز دچار دگرگونی شد. علی لاریجانی به عنوان رییس شورای امنیت ملی انتصاب شد و با تحقیر و کوچک شماری تیم پیشین مذاکره کننده، با قدرت تمام، به خراب کردن پل های اعتماد ساخته شده توسط گروه قبلی، پرداختند. با سر دادن شعارهایی چون اینکه در گذشته درّ غلتان داده ایم و آبنبات گرفته ایم، سیاست تهاجمی خود را آغاز نمودند.
گرچه جمهوری اسلامی ایران بعد از جنگ عراق با ارسال نامه برای حل مشکلات با آمریکایی ها چراغ سبز نشان داد و بعد از آن نیز به سمت تعامل با اروپایی ها رفت ولی با قدرت رسیدن دولت نهم، یک تغییر 180 درجه در دیدگاههای کانون قدرت در قبال استراتژی سیاست خارجی رخ داد و دستگاه دیپلماسی ایران را به یک سیاست کاملا تهاجمی فرا خواند. دو دلیل اصلی این چرخش را می توان، اول عکس العمل آمریکا یی ها و دوم اطلاعات و تحلیل های شعاری ماجراجویان دهه 80 ایران قلمداد کرد.
سال 1376 که محمد خاتمی با رای قاطع مردم ایران به پیروزی رسید، در آمریکا دولت بیل کلینتون حاکم بود. در طول دوره اول ریاست جمهوری خاتمی که مصادف با دوران بیل کلینتون در آمریکا بود، بارها از سوی آمریکایی ها سیگنال هایی برای برقراری روابط و حل مشکلات دو طرفه به منظور اعتماد سازی دریافت شد. برای مثال می توان به قرار دادن نام سازمان مجاهدین خلق در لیست گروهای تروریستی بود که بسیاری از تحلیلگران آنرا نشان دادن حسن نیت آمریکا برای آغاز روابط با ایران، ترجمه کرده اند. همچنین بیل کلینتون در سخنرانی خاتمی در سازمان ملل حضور یافت و در پایان به تشویق رییس جمهور ایران پرداخت و بارها درخواست هایی با همین مضامین دادند که خاتمی پیشاپیش از قبول آنها نهی شده بود. آن روزها به محض اینکه زمزمه ای از طرف غرب برای عادی سازی روابط شنیده می شد، کفن پوشان خودجوش به خیابان ها می ریختند و رییس جمهور ایران را به بی غیرتی و پایمال کردن خون شهیدان متهم می کردند. اما امروز وقتی احمدی نژاد به نیویورک می رود، عکس یادگاری می اندازد و در دانشگاه کلمبیا مورد تقبیح آمریکایی ها قرار می گیرد، هیچ خبری از این نیروهای با غیرت و حرکت های خودجوش نیست. اگر در 8 سال پیش دولت کلینتون به استقبال عادی سازی روابط با ایران می آمد، به خاطر احتیاج به ایران نبود چنانچه امروز احتیاج آنها برای برقراری امنیت در عراق به ایران بیشتر از گذشته است، بلکه این استقبال تنها و تنها به دلیل حماسه دوم خرداد بود که مردم آفریدند. هیچ عقل سلیمی در دنیا با دولتی که با رای بالای مردم، آنچنان که خاتمی در دوم خرداد 1376 و 18 خرداد 1380 بود، روی کار بیاید، مخالفت نمی کند. خاتمی نمونه رییس جمهوری بود که مورد تایید اکثریت جامعه ایران بود و با این ویژگی توانست برای ایران عزت و افتخار در عرصه بین المللی و روابط خارجی بیآفریند. برای احترام به مردم ایران بود که طرح سال گفتگوی تمدن ها مورد تایید قرار گرفت و جامعه جهانی به سمتی رفت تا حسن نیت خود را به مردم ایران نشان دهد. و دریغا که در این میان تمامیت خواهان و کسانی که در دوم خرداد شکست سختی از ملت ایران خوردند با جو سازی به تخریب این دستاوردها پرداختند و جای بسی تاسف که این راهبرد تخریبی مورد تایید رهبری نظام نیز قرار داشت. از زمزه این افراد می توان به علی لاریجانی اشاره کرد که با در دست داشتن ماشین تبلیغاتی صدا و سیما یکی از بزرگترین صدمات را به اصلاحات وارد کرد. او و عده ای از فرماندهان سابق سپاه (نمایندگان مجلس هفتم و مسئولان بلند پایه دولت نهم) بسیاری از حرکت های "خود جوش" را تحت پوشش ستاد ضد اصلاحات رهبری می کردند. به پاس زحمات بی دریغ لاریجانی در ستاد ضد اصلاحات، بعد از به روی کار آمدن دولت نهم، او به عنوان رییس شورای امنیت ملی ایران با تقلای فراوان حتی نتوانست سر سوزنی از آنچه خاتمی با عزت و احترام برای ایران به ارمغان آورد را تامین نماید و در نهایت چاقوی اقتدارگرایی به دسته خود، لاریجانی، نیز رحم نکرد. یکی دیگر از دلایلی که می تواند باعث رفتار تهاجمی آمریکا در قبال ایران باشد، قدرت ویژه و منحصر به فرد آمریکا پس از اشغال عراق در خاور میانه می باشد. ایران از جنوب به آب های خلیج فارس منتهی می شود که ناوگان دریایی آمریکا به طور ویژه در این منطقه حضور دارد و به نوعی آن را اشغال کرده است. در شرق ایران، کشور افغانستان وجود دارد که امنیت آن را آمریکا و متحدانش در دست دارند و افغانستان نیز به گونه ای در اشغال آنها می باشد. دیگر مرز شرقی که پاکستان است و پرویز مشرف یکی از متحدان آشکار آمریکا به شمار می رود. در مرز شمالی نیز کشور روسیه وجود دارد که در دو قطعنامه صادر شده علیه ایران، آمریکا نشان داد که با روسیه نیز می تواند معامله منافع ملی انجام دهد و آن کشور را کنترل نماید. دیگر کشورهای مرز شمالی آنقدر مشکلات اقتصادی دارند که بسیار ساده تر از روسیه تحت کنترل آمریکا هستند. در مرز غربی که عمده آن با کشور عراق است و از سال 2003 تا کنون، کانون قدرت آمریکا در خاور میانه می باشد. در غرب، مرز مختصری هم با ترکیه وجود دارد که بدلیل عضویت در اتحادیه اروپا، منافع ملی، از هر گونه درگیری یا مناقشه ای، چه داخلی و چه بین المللی، اجتناب می کند. پس ایران به طور مستقیم و غیر مستقیم در محاصره نظامی و اقتصادی آمریکا قرار دارد. تمام این شواهد نشان می دهد آمریکا در موقعیت برتری نسبت به گذشته در خاور میانه قرار گرفته و این مسئله باعث می شود برای کنار آمدن با او امتیازهای بیشتری داده شود و حتما تحلیل گران کاخ سفید پیش از پاسخ به نامه ایران این برتری را در خود درک کرده بودند. پس می توان نتیجه گرفت که با فرصت سوزی هایی که در گذشته صورت گرفت و موقعیت آمریکا پس از اشغال عراق در منطقه خاور میانه، عکس العمل آمریکایی ها قابل توجیه است.
دیگر دلیل روی آوردن ایران به سیاست تهاجمی، تحلیل و اطلاعات شعاری و غیر منطقی است که در اختیار سیاست گذار قرار می گیرد. در انتخابات مجلس هفتم با کودتای پارلمانی، اولین گام در جهت برقراری حاکمیت یکپارچه برداشته شد و با دخالت حزب پادگانی در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم و انتخاب احمدی نژاد، پروژه حکومت یکپارچه و بدون منتقد کلید خورد. حکومتی که منتقد نمونه آن حسین شریعتمدار، نماینده ولی فقیه در روزنامه کیهان، می باشد. به عبارتی از آن به بعد واژه هوادار به منتقد بدل شد. چنان شد که با فتح دولت توسط اقتدارگرایان، بخشی از حاکمیت که کانون قدرت را به تعامل عاقلانه با غرب فرا می خواند به حاشیه رانده شد و دولتی مورد تایید رهبری تشکیل شده که به قول ایشان از ابتدای انقلاب تا کنون چنین دولتی بی سابقه بوده است که این حرف کاملا صحیح است زیرا دولتی بدون منتقد با حمایت آشکار رهبر، با درآمد نفتی کنونی و مجلسی همراه با دولت، واقعا بی سابقه بوده است. اکنون اقتدارگرایانی در تصمیم گیری سیاست خارجی سهیم شده اند و مشاوره می دهند که عراق را باتلاق آمریکا می دانند و با این استدلال معتقدند که آمریکا برای بیرون آمدن از این باتلاق باید به ایران امتیاز دهد بنابراین با اطمینان خاطر باید هر چه قوی تر و پرخاشگرانه تر در برابر آنها ایستاد. به دلیل حاکم شدن این تفکر در نظام بود که هاشمی رفسنجانی خاطرات زمان جنگ ایران و عراق را زنده کرد و یادآوری کرد که همین تحلیل های شعاری و غیر منطقی بود که جنگ را به درازا کشاند و وقتی امام خمینی درخواست های واقعی برای عملی شدن شعارها را دیدند، منطقا تصمیم به پایان جنگ گرفتند. علنی کردن این خاطرات از جانب سیاستمدار محافظه کاری چون هاشمی تنها به خاطر هشدار به کانون قدرت بود که آگاه باشد ما این گونه سیاست شعاری را یکبار تجربه کرده ایم و باید از گذشته درس گرفت. بنابراین میل حاکمیت یکپارچه به تکصدایی بودن تصمیمات کشوری، ساکت کردن منتقدان و برچسب خائن و جاسوس به منتقد زدن همگی عواملی است که باعث شده باور کنند باتلاق آمریکا عراق است و تنها کلید رهایی از این باتلاق دراز کردن دست یاری به سوی ایران است.
اگر چه آمریکا در عراق دچار جنگ فرسایشی شده و نمی تواند امنیت را برقرار نماید ولی فراموش نکنیم که عراق خاک آمریکا نیست و تلفاتی که آمریکا در عراق می دهد به هیچ وجه با تلفات و صدمات احتمالی به میهن عزیزمان قابل مقایسه نمی باشد. همچنین با تاکید بر این امر که آرامش عراق بجز به خواست ایران میسر نمی باشد، تنها و تنها مهر تاییدی بر ادعای آمریکایی ها مبنی بر اخلال و تحرکات نظامی ایران در بر هم زدن آرامش در عراق، می باشد. از این رو بود که پیش از پذیرش مذاکره ایران و آمریکا در مورد مسائل عراق، اصلاحطلبان بارها هشدار دادند که این مذاکرات راه به جایی نمی برد و تنها راه حل عاقلانه، مذاکره برروی تمام مسائل موجود بین ایران و آمریکا از جمله مسئله عراق و هسته ای است. زیرا چنانچه مذاکرات موفق باشد و آرامش به عراق باز گردد، به جامعه جهانی اعلام می کنند که تمامی مشکلات پیشین دسیسه ایران بود و در صورتیکه آرامش و امنیت به عراق باز نگردد، تنها نشان داده ایم که چوب جمهوری اسلامی هیچ ترسی ندارد و آن اهرم فشار را نیز بی ارزش کرده ایم. هر چند که بدون توجه به انتقاد هایی که از هدف این مذاکره انجام می شد، با تاکید رهبری بر اینکه می خواهیم تنها وظایف آمریکایی ها را به آنها گوشزد کنیم، به مذاکرات عراق پا نهادند و پیشبینی اول به حقیقت پیوست. اواسط ماه نوامبر فرمانده نیروهای آمریکایی در عراق اعلام کرد که ایران به تعهداتش در مذاکرات عمل کرده و ارسال محموله های سلاح را به عراق متوقف کرده است زیرا آماری که کشفیات سلاح در ماه های اخیر بدست آمده نشان می دهد که تعداد آنها کاهش یافته است. در حقیقت این پیام نشان می دهد که ایران در ناآرامی های عراق پیش از این دست داشته و هیات ایرانی نیز این را پذیرفته اند و حال به تعهد خود یعنی قطع همکاری با تروریست ها عمل کرده اند.
حال بیش از دو سال است که ایران با موضع تهاجمی با غرب مقابله می کند. ارائه دیدگاه هایی چون جهان بدون اسرائیل و زیر سئوال بردن هلوکاست تنها در راستای همان سیاست تهاجمی می باشد که توسط رییس جمهور ایران مطرح می شود و نتیجه آن قطعنامه محکومیت نفی هلوکاست در سازمان ملل متحد است. طبق این قطعنامه حق نفی کردن واقعه هلوکاست را از تمام ملت ها صلب کردیم و چیزی را که رژیم صهیونیستی سال ها به دنبال آن بود و نتوانسته بود روی آن اجماع جهانی ایجاد کند را برایش مهیا و آماده کردیم. از دیگر نتایج سیاست های غلط ایران در دوسال گذشته، صدور دو قطعنامه در شورای امنیت سازمان ملل همراه با تحریم های اقتصادی می باشد، تحریم هایی که آرام آرام نتایج آن بر اقتصاد ایران هویدا می شود. همچنین آمریکا که در سال 1997 نام براندازان حکومت ایران، سازمان مجاهدین خلق، را در لیست گروه های تروریستی قرار داده بود، در یک اقدامه بی سابقه در اکتبر 2007 (8 سال فرصت سوزی و 2 سال سیاست تهاجمی)، نام نیروی نظامی جمهوری اسلامی ایران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، را در لیست گروههای تروریستی قرار می دهد و بدین ترتیب به طور غیر مستقیم کشور جمهوری اسلامی ایران را به عنوان حامی تروریست به جهانیان معرفی می نماید.
البته در این اواخر با پیام هایی که دریافت شده است، تصمیم گیران به این نتیجه رسیده اند که برای بیرون آمدن از باتلاق هسته ای که با سیاست های تند و احساسی شکل گرفته، راهی جز شکستن اجماع جهانی ندارند. همینطور افکار آماده شده آمریکایی ها برای حمله به ایران را نیز باید تغییر داد. به همین دلیل است که احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا حاضر می شود تا نقش یک رییس جمهور روشنفکر را بازی کند، در نقش جدید، احمدی نژاد تمامی ادعاهای ثبت شده خود در تاریخ را پس می گیرد. در ادامه همین تغییر موضع، ایران به صورت بی سابقه، اسناد و مدارکی را که درباره ریخته گری فلز اورانیم در اختیار داشته و بارها از جانب آژانس انرژی اتمی از ایران خواسته شده، در اختیار آژانس قرار می دهد. همینطور اجازه مصاحبه با مسئول آزمایشگاه سایت لویزان و طراح سانتریفوژها را نیز به آژانس می دهد. در برابر این همه درّهای غلتانی که اینبار داده اند، نه تنها آب نبات هم نگرفنتد بلکه گزارش دلگرم کننده ولی منفی و پر ابهام البرادعی را دریافت نمودند که با مصاحبه خود بعد از انتشار گزارش، پرده ابهام را که باعث دلگرمی می شد، کنار زد و راه را برای اعضا دائم شورای امنیت به منظور صدور قطعنامه سوم باز کرد.
هر عقل سلیمی اگر ادعاهای دو ساله گذشته ایران را در کنار عملکرد نهایی و کوتاه آمدن از مواضع آن قرار دهد، درمی یابد که 2 تحریم اقتصادی و تهدیدهای نظامی کارساز بوده است، لذا می توان اینگونه برداشت کرد که با پافشاری بیشتر و اعمال تحریم های سنگین تر می توان دولت جمهوری اسلامی ایران را وادار به تمکین کرد. همچنین، در مورد اهدف آمریکا در مناقشه هسته ای ایران، دیدگاه های مختلف وجود دارد. در میان دیدگاه های مختلف، دیدگاه غالب معتقد است که آمریکا قصد براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران را دارد.
تحلیل معتقدین به هدف براندازی جمهوری اسلامی از جانب آمریکا، این است که فرقی نمی کند که ایران در مسئله هسته ای کوتاه بیاید یا خیر، در هر صورت آمریکا قصد براندازی نظام جمهوری اسلامی را کرده و چنانچه این مسئله نیز حل شود در مسائل دیگری چون حقوق بشر، دموکراسی یا دیگر نقاط ضعف ایران با او درگیر می شود پس بهتر است بر روی مسئله هسته ای که می شود در مورد آن تا حدودی اجماع ملی برقرار کرد با آنها درگیر شد. سوال اساسی که در مقابل این دیدگاه مطرح می شود، این است که چه مولفه ای در جمهوری اسلامی وجود دارد که آمریکا به جای تعامل با آن، بخواهد این نظام برچیده شود؟ برای پاسخ به این سوال باید ابتدا اهداف آمریکا در منطقه خاورمیانه مشخص و تا حدودی بررسی شود. اهداف سیاسی آمریکا در منطقه خاور میانه عبارتند از: اجرای طرح خاور میانه بزرگ و تغییر جغرافیای سیاسی منطقه و محافظت امنیتی از اسراییل. همچنین آمریکا در منطقه خاورمیانه اهداف اقتصادی ای را نیز دنبال می کند. کنترل نفت خیزترین منطقه جهان و تاثیرگذاری بر قیمت نفت (منبع انرژی ای که هنوز جایگزین معقولی برای آن پیدا نشده است) و کنترل بازار بکر و غیرصنعتی خاورمیانه و رونق بخشیدن به اقتصاد آمریکا با سرمایه گذاری در این بازار، از جمله اهداف اقتصادی آمریکا در خاورمیانه می باشند. آن چه آمریکا بدنبال آن می گردد، جدا از حق یا نا حق بودن آن، توانسته است در تعامل با عربستان صعودی و دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس بدست آورد. کشورهایی که دارای نظام اسلامی هستند و اکثر اعضای بنیادگرای فرقه القاعده (دشمن شماره یک آمریکا) از این کشورها سر برآورده اند. پس چرا آمریکا با جمهوری اسلامی که طالب تعامل بود و هست، تعامل نمی کند؟
ایران به دلیل ایدئولوژی که در میان حاکمان آن جاری است و تحرکاتی که از لحاظ نظامی از خود نشان داده است به نقطه ای حساس و مبهم برای ابرقدرت جهان بدل شده است. تمامی ترس آمریکا و بیشتر از آن اسرائیل این است که ایران به قدرت منطقه خاورمیانه بدل شود. در این صورت ایران به سمبولی برای مبارزه با غرب و اسرائیل بدل خواهد شد و به نوعی مامن مبارزین منطقه می شود. این نگرانی با تبدیل شدن ایران به یک قدرت هسته ای بسیار شدیدتر می شود. این مسئله چیزیست که بارها و بارها مسئولین جمهوری اسلامی در سخنان خود تلویحا به آن اشاره کرده اند و یادآور شده اند که آمریکا از الگو شدن جمهوری اسلامی در منطقه نگران است و می خواهد با سنگ اندازی در برابر پیشرفت علمی ما به هدف خود برسد. البته این نصف داستان است. همچنین ریشه هایی از انگیزه جمهوری اسلامی برای بدل شدن به قدرت منطقه را می توان در کمک هایی نظامی و مالی که به حزب الله لبنان و جنبش حماس فلسطین می کند، یافت. البته لازم به ذکر است که یکی دیگر از مسائلی که ایران در نامه ای که بعد از جنگ عراق برای آمریکایی ها فرستاد، مطرح کرده بود همین قطع پشتیبانی ها از حزب الله و حماس بوده است.
واضح است که آمریکا برای منافع خود در منطقه حضور دارد. درد آمریکا نه دموکراسی است نه حقوق بشر در خاورمیانه زیرا متحدین نزدیک آمریکا چون عربستان صعودی و پاکستان فاقد هر دو مولفه در درون تشکیلات حکومتی خود می باشند ولی منافع آمریکا را تهدید نمی کنند.
حال باز گردیم به سوال اصلی و انگیزه نگارش این مقاله که با فرض اینکه، ایران پس از گذشت دو سال از سیاست تهاجمی و نتیجه نگرفتن از آن و تصمیم به همکاری با اکراه (بخوانید از قول البرادعی منفعلانه) با آژانس گرفته است و برای مذاکره چراغ سبز نشان داده است، چرا از جانب غرب مورد استقبال قرار نمی گیرد؟
عدم اعتماد غرب به ایران تنها و تنها در این مسئله نهفته است که غرب هیچ ضمانت اجرایی برای قول و قرار مقامات ایرانی ندارد. زیرا جمهوری اسلامی در گذشته نشان داده که به هیچ وجه بر اساس منافع ملی تصمیم گیری نمی کند و با توجه به دیدگاه و نظر عده ای خاص تصمیم گیری در این نظام انجام می شود و این تصمیم کاملا صلیقه ای و به دور از منافع ملی است. 8 سال فرصت سوزی و ممانعت از نفوذ خاتمی در دل جهانیان و دو سال سیاست ترقه ای با سخنرانی های احمدی نژاد، نشان می دهد که در این ده سال هیچ توجهی به منافع ملت ایران نشده است. پس چنین حکومتی نمی تواند قابل اعتماد باشد. این الگوییست که تمامی کشورهای منطقه که می خواهند در آرامش زندگی کنند پذیرفته اند و بر اساس منافع ملی تصمیم گیری می کنند. تنها حکومتی می تواند بر اساس منافع ملی تصمیم گیری کند که ملت (به طور مستقیم نمایندگان آنها در دولت، مجلس و دیگر سطوح کشوری و لشکری) را در تصمیم گیری برای خودشان سهیم نماید، ملتی بدون قیم و ولی و تنها با نمایندگان قانونی و انتخابی. چنانچه نمایندگان واقعی مردم با انتخابات آزاد وارد عرصه قدرت شوند آنگاه هیچ قدرتی در دنیا جرات متهم کردن ملت ایران به تروریست بودن را ندارد ولی وقتی عده ای که با کودتای پارلمانی یا انجام مهندسی در انتخابات، کرسی و تریبون های قانونی ملت را تسخیر می کنند و منتصبان خود را به عنوان نمایندگان مردم معرفی می کنند، هیچ تصمیمی بر اساس منافع ملی گرفته نخواهد شد. تنها راه چاره برای حفظ نظام جمهوری اسلامی ایران و پاسداری از تمامیت ارضی ایران، دموکراتیزه کردن ساختار قدرت و برگزاری انتخابات آزاد در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران می باشد. ملت ما خوب به خاطر دارد محمد رضا پهلوی را که به غرب امتیاز می داد و به مردم شکنجه، امیدوارم حاکمانمان نیز خاطرات دوران مبارزات خود را مرور کنند و به جای آزادی دادن به ابرقدرت ها به مردم ایران زمین آزادی در انتخاب با برگزاری یک انتخابات آزاد، سالم و رقابتی را بدهند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر